جواهرات مملکت را هم! به طوری که - من نقل می‌کنم از کسی که او نقل می‌کرد از یک صاحب منصبی که همراه رضاشاه در این سفر موریسش بود - که چمدانهایِ جواهر همراه رضاشاه، جمع کرده بود اینها را که ببرد، به او گفتند بیا برو به جای دیگر. او خیال می‌کرد حالا می‌خواهند او را ببرند آنجا، و خوب آنجا برود در یک قصری مثلاً زندگی کند! جواهرها را حمل کردند و او گفته بود که وقتی (یعنی قصه‌ها نقل کرده بود او؛ یکی اینکه سر پلی که باید از آنجا دیگر عبور کنند ایستاد و گریه کرد - گریه بی‌اثر) او را با همه جواهرات و چمدانهای پر در یک کشتی‌ای بردند، و بعد از آن در میان دریا که رسیدند یک کشتی دیگری که مخصوص حمل دواب بود آوردند و متصل کردند به این و گفتند برو تو! دید باید برود، رفت؛ و چمدانها کو؟ گفتند می‌آورند آنها را. ایشان از آن راه رفت؛ و چمدانها هم از آن طرف رفت! حالا پیش انگلیسها خدا می‌داند - حالا ایشان هم دارد می‌فرستد - بله، او رفت. و اینکه موجب تأسف است، واقعاً موجب تأسف است، این است که مردم دیده بودند تعدیات رضاشاه را، یک چیزی نبود که دیگر مخفی باشد، من خودم شاهد این قضیه بودم که وقتی که سه مملکت، یعنی لشکر سه مملکت، ارتش سه مملکت دشمن به ایران حمله کرد و همه چیز در معرض خطر بود، وقتی که رضاشاه را اطلاع دادند که بردند، مردم شادی می‌کردند! کأنه به مَقْدم اینها شادی می‌کردند که اینها ولو دشمن هستند ولیکن از این بدتر نمی‌کنند! وقتی که یک شخصی، یک سلطانی، یک قدرتمندی، پشتوانه ملت را ندارد، این است که وقتی که می‌برند او را، وقتی که از آنجا بخواهد خارج بشود، عوض اینکه یک ملتی - مثلاً - یک انقلابی بکند که چرا، این ملت شادی می‌کند که خوب شد رفت؛ و واقعاً هم خوب شد رفت. اما آنچه تأسف دارد این است که اگر در آن وقت که متفقین آمدند و رضاشاه رفت، یک صدا بلند شده بود که ما پسرش را نمی‌خواهیم، نمی‌گذاشتند. این را آنها نصب کردند، خود شاه گفت، خود شاه نوشت این را - منتها بعدش شنیدم که آن را حکش (1) کردند، این جمله را که «متفقین‌

صحیفه امام خمینی
Rouhollah Website is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. <Rouhollah Website/>