- » امروز یکشنبه، 4 آذر 1403
- » پایگاه گسترش آراء و اندیشههای امام خمینی رحمة الله علیه
- » تمامی کتابهای امام خمینی رحمة الله علیه به مرور در سایت قرار خواهد گرفت
رویش تبلیغات کرده بودند در داخل و خارج که به این زودی نمیشد از ذهن مردم بیرون کرد. آنها میخواستند که یک قشر بزرگی از جامعه را - که جامعه هم تَبَع آنها هست - منزوی کنند و خودشان به جای آنها بنشینند. حکومت مال ما، نماز جماعتِ خشکی که در آن اصلاً صحبت از اجتماعی و سیاسی نباشد هم مال شما.
من یک قصهای از مرحوم حاج آقا روح الله خرم آبادی (1) شنیدم و یک قصه هم خودم دارم. مرحوم آقای کاشانی (2) - رحمه الله - را که تبعید کرده بودند به خرم آباد و محبوس کرده بودند و در قلعه فلک الافلاک (3) یا کجا، آقای حاج آقا روح الله میفرمودند که من از آن کسی که رئیس ارتش آنجا، و آقای کاشانی هم تحت نظر او بود و محبوس بود - من حالا وقتی میگویم محبوس در زمان رضاخان، شما خیال میکنید مثل حبسهای عادی زمانهای دیگر بود، البته پسرش هم مثل پدر بود لکن آن کسی که گرفتار میشد اگر از اشخاصی عادی بود همچو مرعوب میشد که در حبس یک کلمهای که برخلاف مثلاً دولت یا آن کسی که در آنجا هست بزنند، امکان نداشت برایشان - مرحوم حاج آقا روح الله گفتند که من از این رئیس ارتش که در آنجا بود خواهش کردم که من را ببرد خدمت مرحوم آقای کاشانی، قبول کرد و ما را بردند پیش ایشان. آن رئیس، آنجا بود و من هم بودم و آقای کاشانی. آن شخص شروع کرد صحبت کردن، و رو کرد به آقای کاشانی که آقا شما چرا خودتان را - قریب به این معانی - به زحمت انداختید؟ آخر شما چرا در سیاست دخالت میکنید؟ سیاست، شأن شما نیست، چرا شما دخالت میکنید؟ از این حرفها شروع کرد گفتن. آقای کاشانی فرمودند:
«خیلی خری»!
من یک قصهای از مرحوم حاج آقا روح الله خرم آبادی (1) شنیدم و یک قصه هم خودم دارم. مرحوم آقای کاشانی (2) - رحمه الله - را که تبعید کرده بودند به خرم آباد و محبوس کرده بودند و در قلعه فلک الافلاک (3) یا کجا، آقای حاج آقا روح الله میفرمودند که من از آن کسی که رئیس ارتش آنجا، و آقای کاشانی هم تحت نظر او بود و محبوس بود - من حالا وقتی میگویم محبوس در زمان رضاخان، شما خیال میکنید مثل حبسهای عادی زمانهای دیگر بود، البته پسرش هم مثل پدر بود لکن آن کسی که گرفتار میشد اگر از اشخاصی عادی بود همچو مرعوب میشد که در حبس یک کلمهای که برخلاف مثلاً دولت یا آن کسی که در آنجا هست بزنند، امکان نداشت برایشان - مرحوم حاج آقا روح الله گفتند که من از این رئیس ارتش که در آنجا بود خواهش کردم که من را ببرد خدمت مرحوم آقای کاشانی، قبول کرد و ما را بردند پیش ایشان. آن رئیس، آنجا بود و من هم بودم و آقای کاشانی. آن شخص شروع کرد صحبت کردن، و رو کرد به آقای کاشانی که آقا شما چرا خودتان را - قریب به این معانی - به زحمت انداختید؟ آخر شما چرا در سیاست دخالت میکنید؟ سیاست، شأن شما نیست، چرا شما دخالت میکنید؟ از این حرفها شروع کرد گفتن. آقای کاشانی فرمودند:
«خیلی خری»!