- » امروز یکشنبه، 4 آذر 1403
- » پایگاه گسترش آراء و اندیشههای امام خمینی رحمة الله علیه
- » تمامی کتابهای امام خمینی رحمة الله علیه به مرور در سایت قرار خواهد گرفت
ستمگر. شما اگر ملاحظه فرموده باشید، معامله این دولتهایی [را] که ما داشتیم سابق، با مردم مقایسه کنید و معاملهشان را با سفارتخانههای خارجی، اینها شخصیت خودشان را - شخصیت هم نداشتند - بکلی از دست میدادند. و به آن چیزی که در ذهن من است، یکی از سفرا - حالا یا سفیر انگلیس بود، یا یک جای دیگر - آن صدر اعظم وقت را پاشد گلویش را گرفت توی اتاق و زد او را به دیوار. در مقابل او، آنها سپر میانداختند، لکن در مقابل مردم، آن قدر به مردم ظلم میکردند و آن قدر به خیال خودشان به بزرگی و امثال ذلک رفتار میکردند که همه میدانید.
وقتی بنا شد که متصدی یک امور کشوری، قشر اشراف - به اصطلاح خودشان - اعیان، مرفهها و صاحب اموال و - نمیدانم - پارک و اتومبیلها و کذا و کذا، یا آن وقت کالسکهها و آن حرفها باشد، این یکی از مصیبتهای بزرگی است که در یک ملت هست.
سر چشمه همه مصیبتهایی که ملتها میکشند این است که متصدیان امورشان از قشر مرفه و از اشراف و اعیان - به اصطلاح خودشان - از آنها باشد. و آنها اینطور هستند، اشراف و اعیان اینطور هستند که تمام ارزشها را به این میدانند که آنجایی که زندگی میکنند بهتر از دیگران باشد، آن رفتاری که مردم با آنها میکنند، رفتار عبید با موالی باشد؛ تمام افکارشان متوجه به این مسائل است. باید حتماً چند تا پارک داشته باشد، چند تا باغ داشته باشد در شمیران، در تهران، در کجا، تا اینکه بشود یک نفر آدم - عرض میکنم که - نخست وزیر یا یک نفر آدم وزیر کذا. و اینها وضع روحیشان، به حسب نوع، وضع روحیشان اینطور بود که چون قدرت را، تمام ارزشها را به قدرت میدانستند، تمام ارزشها را به قدرت مالی میدانستند، به قدرتهای دیگر میدانستند، در مقابل قدرت بالاتر از خودشان خاضع و عَبد بودند، در مقابل ضعفایی که قدرت ندارند، فرمانفرما و حکومت بودند. این وضع طبیعی این است که یک قشر اشراف و اعیان - به اصطلاح خودشان - و مرفه به یک کشوری حکومت کنند و قابل اجتناب نیست این. وقتی حکومت آنطور شد، دیگر نمیشود این را کسی خیال کند که قابل این است که این با مردم چه جور باشد، از آنور با دولتهای خارجی چه جور باشد. مقابل آنها، از باب اینکه
وقتی بنا شد که متصدی یک امور کشوری، قشر اشراف - به اصطلاح خودشان - اعیان، مرفهها و صاحب اموال و - نمیدانم - پارک و اتومبیلها و کذا و کذا، یا آن وقت کالسکهها و آن حرفها باشد، این یکی از مصیبتهای بزرگی است که در یک ملت هست.
سر چشمه همه مصیبتهایی که ملتها میکشند این است که متصدیان امورشان از قشر مرفه و از اشراف و اعیان - به اصطلاح خودشان - از آنها باشد. و آنها اینطور هستند، اشراف و اعیان اینطور هستند که تمام ارزشها را به این میدانند که آنجایی که زندگی میکنند بهتر از دیگران باشد، آن رفتاری که مردم با آنها میکنند، رفتار عبید با موالی باشد؛ تمام افکارشان متوجه به این مسائل است. باید حتماً چند تا پارک داشته باشد، چند تا باغ داشته باشد در شمیران، در تهران، در کجا، تا اینکه بشود یک نفر آدم - عرض میکنم که - نخست وزیر یا یک نفر آدم وزیر کذا. و اینها وضع روحیشان، به حسب نوع، وضع روحیشان اینطور بود که چون قدرت را، تمام ارزشها را به قدرت میدانستند، تمام ارزشها را به قدرت مالی میدانستند، به قدرتهای دیگر میدانستند، در مقابل قدرت بالاتر از خودشان خاضع و عَبد بودند، در مقابل ضعفایی که قدرت ندارند، فرمانفرما و حکومت بودند. این وضع طبیعی این است که یک قشر اشراف و اعیان - به اصطلاح خودشان - و مرفه به یک کشوری حکومت کنند و قابل اجتناب نیست این. وقتی حکومت آنطور شد، دیگر نمیشود این را کسی خیال کند که قابل این است که این با مردم چه جور باشد، از آنور با دولتهای خارجی چه جور باشد. مقابل آنها، از باب اینکه