- » امروز یکشنبه، 4 آذر 1403
- » پایگاه گسترش آراء و اندیشههای امام خمینی رحمة الله علیه
- » تمامی کتابهای امام خمینی رحمة الله علیه به مرور در سایت قرار خواهد گرفت
هستند، قطب دانشگاه مأمور آدمسازی هست و قطب روحانیت مأمور آدمسازی، کارشان شریفترین کارهاست برای اینکه همان کار انبیاست؛ و هم مسئولیتشان بالاتر از همه مسئولیتهاست، برای اینکه در اینجا همه چیز درست میشود تمام نظر اجانب به این دو قطب دوخته شده بود. منتها هر جا را یکجور کوبیدند.
دشمنی رضا خان با حوزه و دانشگاه
رضاخان که آمد - شماها هیچ کدام یادتان نیست. من دیدم - از اول رضاخان که آمد، بعد از چندی که ابتدائاً به صورت یک مسلمان و یک آدم مثلاً ملی و اینها آمد، وقتی که پایههای حکومتش محکم شد، اول حملهای که کرد به روحانیین کرد، اینها را از همه طرف از هر طرفی کوبید. به طوری که من در مدرسه فیضیه یک جلسه درس داشتم؛ یک روز که رفتم دیدم یک نفر است! گفتم چطور؟ گفت که همهشان فرار کردند! قبل از آفتاب از مدرسه و از حجرهها فرار میکردند؛ و آخر شب برمیگشتند منزل، برای اینکه نمی توانستند. پلیس میآمد و میگرفت میبردشان، یا لباسشان را میکند؛ یا التزام از ایشان میگرفت؛ حبسشان میکرد و روحانیون سرتاسر کشور را در مضیقه گذاشتند و در فشار.
راجع به دانشگاه، چون انعکاس دنیاییاش به نظرشان این بود که دانشگاه را نمیشود بست، دانشگاه را باز گذاشتند. لکن نه دانشگاهی که به درد یک ملتی بخورد و دردی را از ملت دوا کند. دانشگاه را به یک صورتی درآوردند که اشخاصی که از آنجا خارج بشوند به درد همانها بخورند. آنقدر تبلیغات کردند از غرب، از جلو رفتن غرب، آنقدر تبلیغات کردند که جوانهای ما را از همان دانشگاه، غربی بار آوردند. از همان دانشگاه روی تعلیماتی که اساتید، بعضی از اساتیدی - را - که اینها از خود آنها بودند، تبلیغات کردند، جوری که جوانهای ما جوانهایی شدند که به درد آنها میخورند؛ نه به درد کشور ما. مغزهای اینها را شستند. به جای مغزهای انسانی و ایرانی، غربی گذاشتند، به حیث اینکه اعتقاد بچهها و جوانان ما این شد و حالا هم شاید خیلیشان این باشد که باید همه
دشمنی رضا خان با حوزه و دانشگاه
رضاخان که آمد - شماها هیچ کدام یادتان نیست. من دیدم - از اول رضاخان که آمد، بعد از چندی که ابتدائاً به صورت یک مسلمان و یک آدم مثلاً ملی و اینها آمد، وقتی که پایههای حکومتش محکم شد، اول حملهای که کرد به روحانیین کرد، اینها را از همه طرف از هر طرفی کوبید. به طوری که من در مدرسه فیضیه یک جلسه درس داشتم؛ یک روز که رفتم دیدم یک نفر است! گفتم چطور؟ گفت که همهشان فرار کردند! قبل از آفتاب از مدرسه و از حجرهها فرار میکردند؛ و آخر شب برمیگشتند منزل، برای اینکه نمی توانستند. پلیس میآمد و میگرفت میبردشان، یا لباسشان را میکند؛ یا التزام از ایشان میگرفت؛ حبسشان میکرد و روحانیون سرتاسر کشور را در مضیقه گذاشتند و در فشار.
راجع به دانشگاه، چون انعکاس دنیاییاش به نظرشان این بود که دانشگاه را نمیشود بست، دانشگاه را باز گذاشتند. لکن نه دانشگاهی که به درد یک ملتی بخورد و دردی را از ملت دوا کند. دانشگاه را به یک صورتی درآوردند که اشخاصی که از آنجا خارج بشوند به درد همانها بخورند. آنقدر تبلیغات کردند از غرب، از جلو رفتن غرب، آنقدر تبلیغات کردند که جوانهای ما را از همان دانشگاه، غربی بار آوردند. از همان دانشگاه روی تعلیماتی که اساتید، بعضی از اساتیدی - را - که اینها از خود آنها بودند، تبلیغات کردند، جوری که جوانهای ما جوانهایی شدند که به درد آنها میخورند؛ نه به درد کشور ما. مغزهای اینها را شستند. به جای مغزهای انسانی و ایرانی، غربی گذاشتند، به حیث اینکه اعتقاد بچهها و جوانان ما این شد و حالا هم شاید خیلیشان این باشد که باید همه