- » امروز یکشنبه، 4 آذر 1403
- » پایگاه گسترش آراء و اندیشههای امام خمینی رحمة الله علیه
- » تمامی کتابهای امام خمینی رحمة الله علیه به مرور در سایت قرار خواهد گرفت
چیز داشتند. قبلاً هم که ایشان گفته بود که اگر من بروم ایران را خرابش میکنم. خراب هم کرده. آن وقتی که اینجا بود خراب کرده. حالا که رفته. ما بتوانیم آیا آباد کنیم این خرابی را یا نه، نمیدانم. این معنا که توی دل آنها را خدا خالی کرد، و از آن طرف سربازها و درجه دارهای پایین از آنها دیگر اطاعت نکردند. اینها کارهایی بود که خدا کرد. من و شما نمیتوانستیم بکنیم. اینها کارهایی بود که جز آن رده اول که آنها دیگر منقلب شده بودند به یک آدم فاسد؛ به یک حیوان، ردههای بعد از آن، هم افسرهایشان، و هم درجه دارهایشان، و هم سربازهایشان، اینها از آنها برگشته بودند. اگر امر هم میکردند، اطاعت نمیکردند. حتی من، آنطور که شنیدم بختیار وقتی که میخواسته برود، در همین راهی که داشته میرفته که برود، امر کرده است که به عنوان اینکه خوب، نخست وزیر هستم، امر کرده است که آن را بمباران کنید، گوش به او ندادند. این تخلف این جمعیت از آنها یک چیزی بود که خدا درست کرد برای آنها. اگر این جمعیت، این سرباز مجهز و کذا تبعیت کرده بودند از این درجه اولیها، از شاه و از بختیار، و از آن بالاترها و بالاها، اگر اطاعت کرده بودند، حالا نه من اینجا نشسته بودم و نه آقا و نه جمع شما. نبودیم، یا در بیغولهها بودیم و در حبسها بودیم یا قتل عام. ما را هم کشته بودند.
جریان رویارویی با حکومت نظامی بختیار
اما غفلت نباید بشود از این نصری که خدای تبارک و تعالی، نصرتی که خدای تبارک و تعالی نصیب ما کرد. از اینکه آنی که باید مقابل ما بایستد، به ما ملحق شد. آن شبی که میخواستند اینها کودتا بکنند، ما تهران بودیم. و یک شب بنا بود کودتا بکنند. به ما هم اطلاع دادند. حتی آمدند اصرار هم بعضی کردند که شما از این خانه بیایید بیرون. گفتم نه، من همین جا هستم. آن شبی که اینها میخواستند کودتا بکنند ... بعدها ما فهمیدیم که بنای آنها بر این بوده است که هرکس احتمال بدهند که [مؤثر] باشد بکشند او را. از بین ببرند. و اعلام کردند حکومت نظامی روز را؛ که روز هم نباید بیرون بیایید. خدا خواست که شکسته شد این. من هیچ فکر نمیکردم که این روی چیست. بعد به من گفتند
جریان رویارویی با حکومت نظامی بختیار
اما غفلت نباید بشود از این نصری که خدای تبارک و تعالی، نصرتی که خدای تبارک و تعالی نصیب ما کرد. از اینکه آنی که باید مقابل ما بایستد، به ما ملحق شد. آن شبی که میخواستند اینها کودتا بکنند، ما تهران بودیم. و یک شب بنا بود کودتا بکنند. به ما هم اطلاع دادند. حتی آمدند اصرار هم بعضی کردند که شما از این خانه بیایید بیرون. گفتم نه، من همین جا هستم. آن شبی که اینها میخواستند کودتا بکنند ... بعدها ما فهمیدیم که بنای آنها بر این بوده است که هرکس احتمال بدهند که [مؤثر] باشد بکشند او را. از بین ببرند. و اعلام کردند حکومت نظامی روز را؛ که روز هم نباید بیرون بیایید. خدا خواست که شکسته شد این. من هیچ فکر نمیکردم که این روی چیست. بعد به من گفتند