- » امروز پنجشنبه، 1 آذر 1403
- » پایگاه گسترش آراء و اندیشههای امام خمینی رحمة الله علیه
- » تمامی کتابهای امام خمینی رحمة الله علیه به مرور در سایت قرار خواهد گرفت
ساعتی، از ارتش روسیه و ارتش انگلستان هجوم کردند به ایران. به مجرد اینکه در سرحد - سرحدهای دور - اینها وارد شدند، وضع ارتش ایران به هم خورد. در سرحدات، ادعا اول شده بود که سه ساعت مقاومت کردند و بعد که رضاشاه پرسیده بود - از قراری که نقل کردهاند - چرا اینقدر کم مقاومت کردید؟ گفته بودند: اینکه گفتند سه ساعت، یک دروغ بوده، ما همچو که آمدند فرار کردیم. و آنوقت معروف شد که آن یکی که دو نمیشود اعلامیه ارتش ایران است در این هجوم، که یک اعلامیه داد، دوم نداشت. این در سرحدات بود.
در تهران، من آن روز تهران بودم و در یک میدانی که نزدیک به این خط آهن، ایستگاه خط آهن بود، آنجا بودم و دیدم که سربازها در تهران از سربازخانهها بیرون آمدهاند و دارند فرار میکنند. هیچ در تهران خبری نبود. فقط در سرحدات بود که خبرش رسیده بوده که بله، اینطور شده است. سربازها از سربازخانهها بیرون آمده بودند و یکیشان را، یکی دو نفرشان را من دیدم که دنبال یک شتری که یک باری به بارش بود، میگردیدند که چیزی ازش بیفتد، بخورند. تمام، تقریباً تمام فرماندهان ارتش چمدانهاشان را بستند و فرار کردند؛ از تهران فرار کردند؛ فرار کردند که بروند بیرون.
شاید از ایران بروند بیرون. و ارتش ما که آنقدر برایش صحبت میکردند که قدرتمند است، فقط این کار را میکرده و همینطور قوای نظامی و انتظامی دیگرش که مردم را سرکوب میکرد. مازندران را تمامش را، املاکش را گرفت رضاشاه. تمام قدرتش این بود که به ما و به مردم و به ملت و بخصوص روحانیت، فشار میآورد و زورگویی میکرد و در مقابل آنها - در صورتی که آنها با ما جنگ نداشتند، میخواستند بیایند و عبور کنند از اینجا و اینجا را بگیرند - اینقدر مقاومت کردند که اصل به حسب حرف اول و دروغ اول، سه ساعت و به حسب حرف دوم - که شاید آن صادقانه بوده - اینکه اصلاً مقاومتی در کار نبوده؛ آنها آمدند و ما هم رفتیم؛ فرار کردیم!
این وضع ارتش بود در آنوقت و وضع ژاندارمری آنوقت. این را کسانی که حتی ژاندارمری زمان محمدرضا را اطلاع دارند - گفتن ندارد - میدانند چه خبر بود! و وضع
در تهران، من آن روز تهران بودم و در یک میدانی که نزدیک به این خط آهن، ایستگاه خط آهن بود، آنجا بودم و دیدم که سربازها در تهران از سربازخانهها بیرون آمدهاند و دارند فرار میکنند. هیچ در تهران خبری نبود. فقط در سرحدات بود که خبرش رسیده بوده که بله، اینطور شده است. سربازها از سربازخانهها بیرون آمده بودند و یکیشان را، یکی دو نفرشان را من دیدم که دنبال یک شتری که یک باری به بارش بود، میگردیدند که چیزی ازش بیفتد، بخورند. تمام، تقریباً تمام فرماندهان ارتش چمدانهاشان را بستند و فرار کردند؛ از تهران فرار کردند؛ فرار کردند که بروند بیرون.
شاید از ایران بروند بیرون. و ارتش ما که آنقدر برایش صحبت میکردند که قدرتمند است، فقط این کار را میکرده و همینطور قوای نظامی و انتظامی دیگرش که مردم را سرکوب میکرد. مازندران را تمامش را، املاکش را گرفت رضاشاه. تمام قدرتش این بود که به ما و به مردم و به ملت و بخصوص روحانیت، فشار میآورد و زورگویی میکرد و در مقابل آنها - در صورتی که آنها با ما جنگ نداشتند، میخواستند بیایند و عبور کنند از اینجا و اینجا را بگیرند - اینقدر مقاومت کردند که اصل به حسب حرف اول و دروغ اول، سه ساعت و به حسب حرف دوم - که شاید آن صادقانه بوده - اینکه اصلاً مقاومتی در کار نبوده؛ آنها آمدند و ما هم رفتیم؛ فرار کردیم!
این وضع ارتش بود در آنوقت و وضع ژاندارمری آنوقت. این را کسانی که حتی ژاندارمری زمان محمدرضا را اطلاع دارند - گفتن ندارد - میدانند چه خبر بود! و وضع