- » امروز دوشنبه، 5 آذر 1403
- » پایگاه گسترش آراء و اندیشههای امام خمینی رحمة الله علیه
- » تمامی کتابهای امام خمینی رحمة الله علیه به مرور در سایت قرار خواهد گرفت
آنجا نیست. خانهشان هم این جور است که میبینید. این در تهران است. سایر شهرها هم همین جورها در آن زیاد است؛ قصبات بیشتر، دهات بدتر، عشایر بالاتر. خیال نکنید که فقط شما هستید که محروم هستید و محروم بودید؛ این رژیم همه را محروم کرد. فشار این رژیم بر شهرستانها به یک نحوی بود و بر عشایر به یک نحوی و بر دهات و قرا و قصبات به یک نحوی. همه در فشار بودند، همه در سختی زندگی میکردند. این شهرستانیها، خیال نکنید که خانه دارند، چه دارند و در آن وقت حالشان خوب بود؛ آنها هم فشارها داشتند، گرفتاریها داشتند، حبسها داشتند، زجرها داشتند. در حبسها اینها را پاهاشان را اره میکردند از روحانیون ما! خیال نکنید که روحانیون، فقط روحانیون شما گرفتار بودند؛ روحانیون ما که ما انگشت روی آنها میگذاریم که فلان و فلان، پاهایشان را اره کردند! بعضی از محبوسین را توی تابه گذاشتند و بو دادند؛ زیرش آتش زدند و به آن برق متصل کردند! در حال حیات این را ... توی یک تابهای گذاشتند، بو دادند آدم را! این طرز [برخورد] رژیم بود. و ما و شما و همه اقشار ملت پنجاه و چند سال به این مبتلا بودیم. قبل از اینکه [عامل بدبختی] شما ... باشد، در این رژیم بیشتر از همه به این گرفتاریهای همه جانبه مبتلا بودیم.
دو خاطره از دوران رضاخان
این گرفتاریهای شخصی خودمان که شما میگویید که سلام میکنید، من خاطره دارم از این. دو خاطره خودم دارم؛ یعنی یکی را دوست من - خدا رحمت کند - مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی نقل کرد: که من در اراک بودم و از آنجا میخواستم بیایم به قم. رفتم اتومبیل بگیرم؛ شوفر گفت که ما دو طایفه [را] بنا گذاشتیم که سوار اتومبیل نکنیم: یکی فواحش، یکی معممین! این در زمان آن خبیث اول (1) بود که با روحانیون اینطور کرد. تبلیغاتش اینطور و عمالش اینطور کردند. یکی هم خود من در اتومبیلی که جمعیت در آن بود نشسته بودیم. بنزین تمام شد بین راه. من سید بودم، یک شیخی هم همراهم بود.
دو خاطره از دوران رضاخان
این گرفتاریهای شخصی خودمان که شما میگویید که سلام میکنید، من خاطره دارم از این. دو خاطره خودم دارم؛ یعنی یکی را دوست من - خدا رحمت کند - مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی نقل کرد: که من در اراک بودم و از آنجا میخواستم بیایم به قم. رفتم اتومبیل بگیرم؛ شوفر گفت که ما دو طایفه [را] بنا گذاشتیم که سوار اتومبیل نکنیم: یکی فواحش، یکی معممین! این در زمان آن خبیث اول (1) بود که با روحانیون اینطور کرد. تبلیغاتش اینطور و عمالش اینطور کردند. یکی هم خود من در اتومبیلی که جمعیت در آن بود نشسته بودیم. بنزین تمام شد بین راه. من سید بودم، یک شیخی هم همراهم بود.