که می‌شود هم با پاسبان معارضه کرد و گفت نه. همه اطاعت می‌کردند روی اینکه خوب، دنبالش خوف اینکه حبس باشد، زجر باشد، شکنجه باشد در ظرف کمتر از دو سال آخر این انقلاب، در ظرف کمتر از دو سال، همین جمعیتها یک تحولی درشان پیدا شد که ایستادند در مقابل توپ و تانک و مسلسل و گفتند ما اصلاً رژیم [شاه را] نمی‌خواهیم. آنکه به خودش جرأت نمی‌داد که بگوید من امشب این کار را نمی‌کنم و بیرق نمی‌زنم، این جرأت را پیدا کرد که مشتش را گره کند و جلو برود. بریزند توی خیابانها و فریاد بزنند که مرگ بر این سلطنت کذا. این تحول آسانی نیست. بله، یک نفر، دو نفر، ده نفر، یک همچو تحولی پیدا بکنند، خوب می‌شود، اما یک ملتی اینطور بود، همان طوری که در آذربایجان بود، در مشهد بود، در تهران بود، در شیراز بود، در دهات بود، در قصبات بود. اختصاص به یک محیطی نداشت، سرتاسر کشور یکدفعه متحول شد و این نبود جز اینکه یک عنایت خاصی از طرف خدای تبارک و تعالی به این ملت شد، یک نظر معنوی خدای تبارک و تعالی بر این ملت انداخت و ملت را فوق النظر متحول کرد؛ کانّه یک چیزی دیگر شدند. جمعیتها سرتاسر کشور یک چیز دیگری شدند، یک چیزی بودند، یک چیز دیگر شدند؛ متحول شدند یک جمعیتی به یک جمعیت دیگر. و باز جزو تحولات، این تحول حس اعانت بود که مردمی که از هم جدا بودند و کاری به هم نداشتند و اینها یک وقت ما دیدیم که وقتی جمعیت راه می‌افتد، به اطراف، اینها اعانت می‌کنند؛ زن و مردخانه‌ها، این خیابانهایی که هست و خانه‌هایی که در خیابان هست آنطور که برای ما نقل می‌کردند - مکرر اینها آب می‌آوردند، چه می‌کردند و به مردم اعانت می‌کردند در این کاری که داشتند؛ یک دسته تظاهر می‌کردند یک دسته هم اعانت به این اشخاصی که تظاهر می‌کردند.
یک قصه‌ای که در نظر من خیلی جالب است این است (1) که یکی از اشخاص به من گفت: گفت من در خیابان تهران دیدم که در این تظاهرات یک زنی یک کاسه‌ای دستش

صحیفه امام خمینی
Rouhollah Website is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. <Rouhollah Website/>