- » امروز جمعه، 2 آذر 1403
- » پایگاه گسترش آراء و اندیشههای امام خمینی رحمة الله علیه
- » تمامی کتابهای امام خمینی رحمة الله علیه به مرور در سایت قرار خواهد گرفت
ادیان را این قلدرها و سرمایه دارها و سلاطین و رؤسا درست کردهاند برای اینکه مردم را خوابشان کنند، مثل افیونی که به مردم میدهند تخدیر میشوند، مردم را تخدیر کنند، تا اینکه آنها هم مال مردم را بخورند و اینها در خواب باشند. ادیان را این طور نمایش میدادند آخوندها را هم: اینها درباریاند؛ اینها انگلیسی هستند. خود انگلیسیها این طور القا میکردند که بگویید انگلیسیاند! اینها درباری هستند؛ این آخوندها چه هستند.
این قصه را من مکرّر گفتهام: من و آقای حائری، آقای آقا مرتضی حائری و آقای حائری اخویشان - آقای حاج آقا مهدی - در اتوبوس بودیم در نمیدانم چند سال پیش از این، و از یک جایی میآمدیم طرف جنوب شهر و آنجاها در آن اتوبوس یک عدّهای بودند یکیشان شروع کرد صحبت کردن گفت که من مدتها بود که این هیکلها را ندیده بودم - آن زمانی بود که زمان قدرت رضاشاه، شاید آخرهای رضاشاه، شاید حالا یادم نیست درست - گفت من مدتها بود که این هیکلها را ندیده بودم. مقصودش ما سه نفر بود که مُعمَّم بودیم. اینها را انگلیسها درست کردهاند و در نجف و قم جمعشان کردهاند و اینها از عُمّال آنها هستند! یک شرح این طوری. ما هم صحبتی نکردیم؛ سکوت کردیم. وضع این طور بود و هست. حالا هم که میخواهند شما را [منزوی] بکنند که یک جوری بکنند که از زندگی روز و از احتیاجات مسلمین منعزل (1) کنند، شما بروید سراغ یک کارهای دیگر، و «آن قاطر چموش لگدزن از آن ما» (2) مقصود آنها این است و ممکن است که ما یک وقتی خدای نخواسته به آنها فرصت بدهیم، به آنها بهانه بدهیم، این بهانه اسباب این بشود که آنها با قلمهایشان شروع کنند بر ضد شماها نوشتن - گفتن. و مهم همان است که اینها نمیخواهند که اسلام در خارج تحقق پیدا بکند، از اسلام میترسند؛ خصوصاً حالا که به مشاهده دیدند. یک وقتی همان قضیه، قضیه علمی بود و آن مسائل را که پیش میآوردند و تبلیغات سوئی که میکردند برای
این قصه را من مکرّر گفتهام: من و آقای حائری، آقای آقا مرتضی حائری و آقای حائری اخویشان - آقای حاج آقا مهدی - در اتوبوس بودیم در نمیدانم چند سال پیش از این، و از یک جایی میآمدیم طرف جنوب شهر و آنجاها در آن اتوبوس یک عدّهای بودند یکیشان شروع کرد صحبت کردن گفت که من مدتها بود که این هیکلها را ندیده بودم - آن زمانی بود که زمان قدرت رضاشاه، شاید آخرهای رضاشاه، شاید حالا یادم نیست درست - گفت من مدتها بود که این هیکلها را ندیده بودم. مقصودش ما سه نفر بود که مُعمَّم بودیم. اینها را انگلیسها درست کردهاند و در نجف و قم جمعشان کردهاند و اینها از عُمّال آنها هستند! یک شرح این طوری. ما هم صحبتی نکردیم؛ سکوت کردیم. وضع این طور بود و هست. حالا هم که میخواهند شما را [منزوی] بکنند که یک جوری بکنند که از زندگی روز و از احتیاجات مسلمین منعزل (1) کنند، شما بروید سراغ یک کارهای دیگر، و «آن قاطر چموش لگدزن از آن ما» (2) مقصود آنها این است و ممکن است که ما یک وقتی خدای نخواسته به آنها فرصت بدهیم، به آنها بهانه بدهیم، این بهانه اسباب این بشود که آنها با قلمهایشان شروع کنند بر ضد شماها نوشتن - گفتن. و مهم همان است که اینها نمیخواهند که اسلام در خارج تحقق پیدا بکند، از اسلام میترسند؛ خصوصاً حالا که به مشاهده دیدند. یک وقتی همان قضیه، قضیه علمی بود و آن مسائل را که پیش میآوردند و تبلیغات سوئی که میکردند برای