- » امروز جمعه، 2 آذر 1403
- » پایگاه گسترش آراء و اندیشههای امام خمینی رحمة الله علیه
- » تمامی کتابهای امام خمینی رحمة الله علیه به مرور در سایت قرار خواهد گرفت
«قارداشی» (1) از هم تعبیر میکردند.
شاید بعض از شما یادتان باشد یا هیچ کدامتان، که وقتی که سران کشورها بنا شد بیایند به ایران و اینجا یک اجتماعی داشته باشند، وقتی که چرچیل (2) آمد، آنطور که آن وقت معروف شد و نقل کردهاند، آمد به فرودگاه و با یک تاکسی رفت به محل خودش؛ وقتی که رئیس جمهور امریکا (3) آمد، آن هم با یک ترتیب، لکن وقتی استالین (4) آمد، طیارهای که او را حمل میکرد گاو هم همراهش آوردند که مبادا یک شیری از این طرفها ناسالم باشد! با یک تشریفات زیاد. در عین حال که او آنطور با سلطنت و فوق سلطنت زندگی میکرد و از قراری که به ما گفتهاند کالسکه طلا هم داشته است! و من اطلاع ندارم لکن آنهایی که مشاهَد من بود سربازهای امریکا که اینجا بودند و سربازهای انگلستان که اینجا بودند برایشان خیلی چیزها از آنجا میآوردند. حتی آنطور که در ذهن من است، لیموی سابیده شده، پودرش را میآوردند، لباس برایشان میآوردند، ولی آنکه من خودم مشاهدش بودم! بین اینجا و مشهد ما سوار اتومبیل بودیم میرفتیم، اتوبوس بودیم این سربازهای روسی که به آنان اینطور فهمانده بودند که ما برادریم با آنها، فرقی مابین ما و شما نیست، (5) اینها برای یک سیگار گدایی میکردند! از این مردم، از مسافرین.
بازی میدهند جوانهای ما را! هر دو دسته بازی میدهند، هم غرب ما را بازی میدهد، مَلعَبه (6) کردند ما را، هم غرب ما را ملعبه کرده، هم شرق ما را ملعبه کرده، و تا این گول خوردنها هست، تا این غربزدگی و شرقزدگی در ملت ما هست، هیچ امیدی به اصلاح نیست.
شاید بعض از شما یادتان باشد یا هیچ کدامتان، که وقتی که سران کشورها بنا شد بیایند به ایران و اینجا یک اجتماعی داشته باشند، وقتی که چرچیل (2) آمد، آنطور که آن وقت معروف شد و نقل کردهاند، آمد به فرودگاه و با یک تاکسی رفت به محل خودش؛ وقتی که رئیس جمهور امریکا (3) آمد، آن هم با یک ترتیب، لکن وقتی استالین (4) آمد، طیارهای که او را حمل میکرد گاو هم همراهش آوردند که مبادا یک شیری از این طرفها ناسالم باشد! با یک تشریفات زیاد. در عین حال که او آنطور با سلطنت و فوق سلطنت زندگی میکرد و از قراری که به ما گفتهاند کالسکه طلا هم داشته است! و من اطلاع ندارم لکن آنهایی که مشاهَد من بود سربازهای امریکا که اینجا بودند و سربازهای انگلستان که اینجا بودند برایشان خیلی چیزها از آنجا میآوردند. حتی آنطور که در ذهن من است، لیموی سابیده شده، پودرش را میآوردند، لباس برایشان میآوردند، ولی آنکه من خودم مشاهدش بودم! بین اینجا و مشهد ما سوار اتومبیل بودیم میرفتیم، اتوبوس بودیم این سربازهای روسی که به آنان اینطور فهمانده بودند که ما برادریم با آنها، فرقی مابین ما و شما نیست، (5) اینها برای یک سیگار گدایی میکردند! از این مردم، از مسافرین.
بازی میدهند جوانهای ما را! هر دو دسته بازی میدهند، هم غرب ما را بازی میدهد، مَلعَبه (6) کردند ما را، هم غرب ما را ملعبه کرده، هم شرق ما را ملعبه کرده، و تا این گول خوردنها هست، تا این غربزدگی و شرقزدگی در ملت ما هست، هیچ امیدی به اصلاح نیست.