- » امروز یکشنبه، 4 آذر 1403
- » پایگاه گسترش آراء و اندیشههای امام خمینی رحمة الله علیه
- » تمامی کتابهای امام خمینی رحمة الله علیه به مرور در سایت قرار خواهد گرفت
ملکوت برنیامدم و گفتم:
از قیل و قال مدرسهام حاصلی نشد جُز حرف دلخراش پس از آن همه خروش
.
چنان به عمق اصطلاحات و اعتبارات فرو رفتم و به جای رفع حُجب به جمع کُتب پرداختم که گویی در کون و مکان خبری نیست جُز یک مُشت ورق پاره که به اسم علوم انسانی و معارف الهی و حقایق فلسفی طالب را که به فطرت الله مفطور است از مقصد بازداشته و در حجاب اکبر فرو برده.
اسفار اربعه (1) با طول و عرضش از سفر به سوی دوست بازم داشت نه از فتوحات (2) فتحی حاصل و نه از فُصوص الحِکَم (3) حکمتی دست داد، چه رسد به غیر آنها که خود داستان غمانگیز دارد.
و چون به پیری رسیدم در هر قدم آن مُبتلا به استدراج شدم تا به کهولت و مافوق آن که الآن با آن دست به گریبانم وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً (4) و چون دخترم از این مرحله فرسنگها دوری و طعم آن را نچشیدی که خدایت به آن برساند با حذف عوارض آن، از من توقع نوشتار و گفتار آن هم نظم و نثر به هم آمیخته میکنی و ندانی که من نه نویسندهام و نه شاعر و نه سخن سرا.
و توای دختر عزیزم که غوره نشده حلوا شدی بدان که یک روزی خواهی بر جوانی که به همین سرگرمیها یا بالاتر از آن از دستت رفت همچون من عقب مانده از قافله عُشاق دوست، خُدای نخواسته بار سنگین تأسّف را به دوش میکشی. پس از این پیر
از قیل و قال مدرسهام حاصلی نشد جُز حرف دلخراش پس از آن همه خروش
.
چنان به عمق اصطلاحات و اعتبارات فرو رفتم و به جای رفع حُجب به جمع کُتب پرداختم که گویی در کون و مکان خبری نیست جُز یک مُشت ورق پاره که به اسم علوم انسانی و معارف الهی و حقایق فلسفی طالب را که به فطرت الله مفطور است از مقصد بازداشته و در حجاب اکبر فرو برده.
اسفار اربعه (1) با طول و عرضش از سفر به سوی دوست بازم داشت نه از فتوحات (2) فتحی حاصل و نه از فُصوص الحِکَم (3) حکمتی دست داد، چه رسد به غیر آنها که خود داستان غمانگیز دارد.
و چون به پیری رسیدم در هر قدم آن مُبتلا به استدراج شدم تا به کهولت و مافوق آن که الآن با آن دست به گریبانم وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً (4) و چون دخترم از این مرحله فرسنگها دوری و طعم آن را نچشیدی که خدایت به آن برساند با حذف عوارض آن، از من توقع نوشتار و گفتار آن هم نظم و نثر به هم آمیخته میکنی و ندانی که من نه نویسندهام و نه شاعر و نه سخن سرا.
و توای دختر عزیزم که غوره نشده حلوا شدی بدان که یک روزی خواهی بر جوانی که به همین سرگرمیها یا بالاتر از آن از دستت رفت همچون من عقب مانده از قافله عُشاق دوست، خُدای نخواسته بار سنگین تأسّف را به دوش میکشی. پس از این پیر