- » امروز پنجشنبه، 1 آذر 1403
- » پایگاه گسترش آراء و اندیشههای امام خمینی رحمة الله علیه
- » تمامی کتابهای امام خمینی رحمة الله علیه به مرور در سایت قرار خواهد گرفت
رضاشاه، مأمور اجرای استعمار
در زمان خود ما؛ یعنی از آن وقتی که من یاد دارم و شماها آن وقت نبودید و اگر بعضِ از آن طبقه بودند، بچه بودند آن وقتها، جوان بودند آن [وقتها]؛ رضاشاه که آمد سرِکار، این دو معنا را مأمور بود که اجرا بکند؛ یعنی اسلام را بشکند در نظرِ حتی خود مسلمین، و روحانیت را هم خرد کند و بشکند و این دوتا سدی که در نظر اجانب بود از سرراه بردارد. آمد رضاشاه و شروع کرد به کار، و تمام مجالس دینی را تعطیل کرد. یکوقت میدیدید که یک مجلس خطابه، یک مجلس موعظه میخواست در سرتاسر ایران بپا بشود، برایشان امکان نداشت و هیچ ممکن نبود در عَلَن یک همچو کاری بکنند. نصف شب، قبل از صبح، گاهی به [طور] قاچاقی یک همچو کاری میشد. آن وقت هم مأمورین، همان وقت هم مراقب بودند و گاهی میریختند و میبردند. تمام مظاهر اسلامی را این آدم اینطور میخواست محو بکند.
سرکوب روحانیت توسط رضاخان
از این طرف با روحانیون آن کرد که نمیتوانم من برای شما تشریح کنم که این با علمای اسلام چه کرد؛ و خصوصاً با آنهایی که یک نحوه مؤثریتی داشتند مثل مثلاً مرحوم مدرس که یک شخصی بود که ایستاده بود در قبالش؛ چه کرد با او، و بالاخره هم او را کشتند؛ و گروههایی از علما [را] از بلاد آوردند تهران، و مثلاً مرحوم آقازاده که یک شخص بسیار نافذی در خراسان بود، ایشان را اسیر کردند و آوردند به تهران، که شخصی که به او میگفتند «سلطان خراسان»، آوردندش به تهران؛ و من خودم ایشان را دیدم که در یک منزلی که آنجا تحت نظر بود، بیرون یک صندلی گذاشته بودند برای اینکه مثلاً کسالت داشت آنجا نشسته بود؛ و این را برای من نقل کردهاند که ایشان را با سر برهنه و چند تا سرباز و سپاهی همراه او میبردندش برای عدلیه آن وقت، برای اینکه محاکمهاش کنند، با همین وضع، پیاده از توی خیابان ایشان را میبردند که در آنجا مثلاً دادستانی او را استنطاق کند؛ و علمای آذربایجان همه شان را گرفتند، دو نفر شخصیت بزرگشان که مرحوم حاجی صادق آقا و مرحوم انگجی بود [ند] و آوردند و مدتها در
در زمان خود ما؛ یعنی از آن وقتی که من یاد دارم و شماها آن وقت نبودید و اگر بعضِ از آن طبقه بودند، بچه بودند آن وقتها، جوان بودند آن [وقتها]؛ رضاشاه که آمد سرِکار، این دو معنا را مأمور بود که اجرا بکند؛ یعنی اسلام را بشکند در نظرِ حتی خود مسلمین، و روحانیت را هم خرد کند و بشکند و این دوتا سدی که در نظر اجانب بود از سرراه بردارد. آمد رضاشاه و شروع کرد به کار، و تمام مجالس دینی را تعطیل کرد. یکوقت میدیدید که یک مجلس خطابه، یک مجلس موعظه میخواست در سرتاسر ایران بپا بشود، برایشان امکان نداشت و هیچ ممکن نبود در عَلَن یک همچو کاری بکنند. نصف شب، قبل از صبح، گاهی به [طور] قاچاقی یک همچو کاری میشد. آن وقت هم مأمورین، همان وقت هم مراقب بودند و گاهی میریختند و میبردند. تمام مظاهر اسلامی را این آدم اینطور میخواست محو بکند.
سرکوب روحانیت توسط رضاخان
از این طرف با روحانیون آن کرد که نمیتوانم من برای شما تشریح کنم که این با علمای اسلام چه کرد؛ و خصوصاً با آنهایی که یک نحوه مؤثریتی داشتند مثل مثلاً مرحوم مدرس که یک شخصی بود که ایستاده بود در قبالش؛ چه کرد با او، و بالاخره هم او را کشتند؛ و گروههایی از علما [را] از بلاد آوردند تهران، و مثلاً مرحوم آقازاده که یک شخص بسیار نافذی در خراسان بود، ایشان را اسیر کردند و آوردند به تهران، که شخصی که به او میگفتند «سلطان خراسان»، آوردندش به تهران؛ و من خودم ایشان را دیدم که در یک منزلی که آنجا تحت نظر بود، بیرون یک صندلی گذاشته بودند برای اینکه مثلاً کسالت داشت آنجا نشسته بود؛ و این را برای من نقل کردهاند که ایشان را با سر برهنه و چند تا سرباز و سپاهی همراه او میبردندش برای عدلیه آن وقت، برای اینکه محاکمهاش کنند، با همین وضع، پیاده از توی خیابان ایشان را میبردند که در آنجا مثلاً دادستانی او را استنطاق کند؛ و علمای آذربایجان همه شان را گرفتند، دو نفر شخصیت بزرگشان که مرحوم حاجی صادق آقا و مرحوم انگجی بود [ند] و آوردند و مدتها در