- » امروز شنبه، 3 آذر 1403
- » پایگاه گسترش آراء و اندیشههای امام خمینی رحمة الله علیه
- » تمامی کتابهای امام خمینی رحمة الله علیه به مرور در سایت قرار خواهد گرفت
گرفته است - که بچهای که پستانک دهنش است پستانک را درمی آورد و شعار میدهد و این در یک قشر محدود نیست بلکه قشرها را فرا گرفته است، از حدود هم گذشته است - من امیدوار میشدم برای این نکته که میدیدم که مسئلهای نیست که بشر بتواند، مسئلهای نیست که با رهبری درست بشود، مسئلهای نیست که مردم بتوانند؛ مسئلهای است الهی. این قدرت خدای تبارک و تعالی است که با عنایات خاص خودش اینطور کرد که تمام اقشار ملت ما یک زبان شدند؛ تمام اقشار یک مقصد شدند؛ مقصد واحد، شعار واحد. من امیدوار شدم.
خوف دشمنان از آمدن امام به ایران
آن وقت هم که در سختی بودم و هجوم از اطراف بود، تهدیدات از اطراف، از امریکا بود، از ایران بود، و میخواستند مانع بشوند از اینکه من بیایم به ایران، و آن نقشهها را کشیدند - و بحمد الله آن نقشهها نقش بر آب شد - من از آن وقت ... اگر مطمئن نشدم خیلی احتمال میدادم که مسئله، مسئله غیرعادی باشد؛ و همین طور بود. و لهذا همه این تهدیداتی که شد و توصیههایی که شد - از قِبَل دولت ایران به وسیله دولت فرانسه، و امریکا به وسایل مختلف - اینها همه قوّت داد ذهن مرا که اینها توطئه میخواهند ببینند. از رفتن من به ایران اینها یک خوفی در دلشان هست و رفتن من را میخواهند تعویق بیندازند. «زودرس است حالا نروید»! به صورت اینکه میخواهند یک- مثلاً- نوازشی از ما بکنند، یک مصلحت بینی! و من میدیدم که دشمنها نمیخواهند مصلحت ما را ببینند؛ مصلحت خودشان این است! من این را که فهمیدم عازم شدم به اینکه نه، باید بروم. از رفقای ما هم، از دوستان ما هم توصیه میشد که حالا زود است؛ لکن من از اصرار آنها فهمیدم که نه زود نیست، حالا باید رفت! و اینها درصددند که همه قوا را جمع کنند و یک توطئهای است در کار. اینجا هم که من آمدم، باز آقایان - بعضی از آقایان - میگفتند کاش مثلاً زودتر نمیآمدند؛ باز یک مقداری زود بود! ولی من اعتقادم این بود که زود نبود، و زود هم نبود. اگر ما اینها را مهلت داده بودیم
خوف دشمنان از آمدن امام به ایران
آن وقت هم که در سختی بودم و هجوم از اطراف بود، تهدیدات از اطراف، از امریکا بود، از ایران بود، و میخواستند مانع بشوند از اینکه من بیایم به ایران، و آن نقشهها را کشیدند - و بحمد الله آن نقشهها نقش بر آب شد - من از آن وقت ... اگر مطمئن نشدم خیلی احتمال میدادم که مسئله، مسئله غیرعادی باشد؛ و همین طور بود. و لهذا همه این تهدیداتی که شد و توصیههایی که شد - از قِبَل دولت ایران به وسیله دولت فرانسه، و امریکا به وسایل مختلف - اینها همه قوّت داد ذهن مرا که اینها توطئه میخواهند ببینند. از رفتن من به ایران اینها یک خوفی در دلشان هست و رفتن من را میخواهند تعویق بیندازند. «زودرس است حالا نروید»! به صورت اینکه میخواهند یک- مثلاً- نوازشی از ما بکنند، یک مصلحت بینی! و من میدیدم که دشمنها نمیخواهند مصلحت ما را ببینند؛ مصلحت خودشان این است! من این را که فهمیدم عازم شدم به اینکه نه، باید بروم. از رفقای ما هم، از دوستان ما هم توصیه میشد که حالا زود است؛ لکن من از اصرار آنها فهمیدم که نه زود نیست، حالا باید رفت! و اینها درصددند که همه قوا را جمع کنند و یک توطئهای است در کار. اینجا هم که من آمدم، باز آقایان - بعضی از آقایان - میگفتند کاش مثلاً زودتر نمیآمدند؛ باز یک مقداری زود بود! ولی من اعتقادم این بود که زود نبود، و زود هم نبود. اگر ما اینها را مهلت داده بودیم