- » امروز پنجشنبه، 1 آذر 1403
- » پایگاه گسترش آراء و اندیشههای امام خمینی رحمة الله علیه
- » تمامی کتابهای امام خمینی رحمة الله علیه به مرور در سایت قرار خواهد گرفت
سخنرانی در جمع کارکنان بهداری و بهزیستی آذربایجان شرقی (برکات نهضت)
- سخنرانیزمان: 13 تیر 1358 / 9 شعبان 1399
مکان: قم
موضوع: تحول روحی از برکات نهضت
حضار: کارکنان اداره بهداری و بهزیستی آذربایجان شرقیبسم الله الرحمن الرحیمدستاوردهای انقلاب اسلامی
از برکات این نهضت یکی این است که ما با آقایان محترمی که دور از مرکز علمند، در مراکز دیگرند، از نزدیک آشنا میشویم و مطالبی اگر دارند و داریم به هم میرسانیم، و اگر درد دلی هم داریم ذکر میکنیم، بلکه شما که مأمور بهداری و بهزیستی هستید معالجه کنید.
یکی از برکات این نهضت قضیه «تحول روحی» در جامعه ما هست که من مکرر این را گفتهام که این تحول روحی که در ایران پیدا شده است و این نهضت توانست این تحول روحی را ایجاد کند به خواست خدای تبارک و تعالی از این پیروزی که نصیب ما شده است و دست اجانب را کوتاه کردیم و دست خیانتکارها را، اهمیتش بیشتر است. این تحولات روحی به این زودی برای یک شخص هم حاصل نمیشود تا برسد به گروهها؛ تا برسد به سرتاسر یک کشور. شما هم ملاحظه میکنید که چند جور تحول، تحولهای روحی پیدا شد در این جمعیتها؛ یکی که من کراراً گفتم و باز هم تکرار میکنم این تحولی [است] که از خوف و ترس به شجاعت متحول شدند. شما ملاحظه کردید، دیگر اینها همه یادتان هست، که یک پاسبان اگر میآمد در بازارها؛ بازار تهران، بازار تبریز و میگفت که «4 آبان (1)» است و باید بیرق بزنید سر دکانها، توی ذهن مردم اصلاً نمیآمد. - که میشود هم با پاسبان معارضه کرد و گفت نه. همه اطاعت میکردند روی اینکه خوب، دنبالش خوف اینکه حبس باشد، زجر باشد، شکنجه باشد در ظرف کمتر از دو سال آخر این انقلاب، در ظرف کمتر از دو سال، همین جمعیتها یک تحولی درشان پیدا شد که ایستادند در مقابل توپ و تانک و مسلسل و گفتند ما اصلاً رژیم [شاه را] نمیخواهیم. آنکه به خودش جرأت نمیداد که بگوید من امشب این کار را نمیکنم و بیرق نمیزنم، این جرأت را پیدا کرد که مشتش را گره کند و جلو برود. بریزند توی خیابانها و فریاد بزنند که مرگ بر این سلطنت کذا. این تحول آسانی نیست. بله، یک نفر، دو نفر، ده نفر، یک همچو تحولی پیدا بکنند، خوب میشود، اما یک ملتی اینطور بود، همان طوری که در آذربایجان بود، در مشهد بود، در تهران بود، در شیراز بود، در دهات بود، در قصبات بود. اختصاص به یک محیطی نداشت، سرتاسر کشور یکدفعه متحول شد و این نبود جز اینکه یک عنایت خاصی از طرف خدای تبارک و تعالی به این ملت شد، یک نظر معنوی خدای تبارک و تعالی بر این ملت انداخت و ملت را فوق النظر متحول کرد؛ کانّه یک چیزی دیگر شدند. جمعیتها سرتاسر کشور یک چیز دیگری شدند، یک چیزی بودند، یک چیز دیگر شدند؛ متحول شدند یک جمعیتی به یک جمعیت دیگر. و باز جزو تحولات، این تحول حس اعانت بود که مردمی که از هم جدا بودند و کاری به هم نداشتند و اینها یک وقت ما دیدیم که وقتی جمعیت راه میافتد، به اطراف، اینها اعانت میکنند؛ زن و مردخانهها، این خیابانهایی که هست و خانههایی که در خیابان هست آنطور که برای ما نقل میکردند - مکرر اینها آب میآوردند، چه میکردند و به مردم اعانت میکردند در این کاری که داشتند؛ یک دسته تظاهر میکردند یک دسته هم اعانت به این اشخاصی که تظاهر میکردند.
یک قصهای که در نظر من خیلی جالب است این است (1) که یکی از اشخاص به من گفت: گفت من در خیابان تهران دیدم که در این تظاهرات یک زنی یک کاسهای دستش - هست اینطور ایستاده و تویش هم پول هست، من فکر کردم که خوب این حالا فقیر هست و پولی میخواهد، پیرزن هم بود، گفت وقتی که نزدیک شدم و از او استفسار کردم، گفت که امروز تعطیل است، اینجا هم مرکز تلفن است؛ من این را نگه داشتهام که هر که بخواهد تلفن کند این پول را بردارد و بیندازد آنجا و تلفن کند. این یک قضیه کوچک جزیی است، اما معنایش زیاد است. این جزو همان تحولهایی است که پیدا شد. یا کسی باز نقل میکرد که اگر یک ساندویچی را به یک نفر تعارف میکردند در این اجتماعات - ایشان گفت من خودم دیدم - این تکه تکه میکرد، لقمه لقمه، به این و آن میداد تا آخر. اینها یک مسائلی است که به نظر اولی کوچک میآید، لکن اینها بزرگ است. یک تحول بوده این، این حس تعاون مردم که از هم داشتند این یک مسئله عادی نیست، باز یک مسئله الهی است که اشخاصی که آن وقت ارتباط به هم نداشتند، کاری نداشتند، اینها همچو مرتبط به هم شدند و همچو جوش پیدا کردند که شدند یک خانواده؛ کانّه مردم یک خانواده بودند؛ این خانواده هم از هیچ چیز نمیترسید.
حماسه آفرینیها
گفت شخصی که یک بچه ده - دوازده سالهای در این مبارزات سوار موتور سیکلت ظاهراً بود - یا دوچرخه یا موتور سیکلت - گفت این همان طور رفت طرف تانکی که داشت میآمد حمله کرد این بچه و بچه هم زیر تانک خرد شد از بین رفت. اما اینطور شده بودند. این تحول یک تحول الهی بود و یک دست غیبی مردم را اینطور متحول کرد، و تا این نحو تحول نبود این پیروزی نبود. ملتی که دست خالی بود، هیچ نداشت حالا چهار تا تفنگ پیدا شده است، کی، آن وقت این حرفها بود - دست خالی، آنها هم مسلح و همه تانک و توپ و مسلسل دار و اینها هیچ نداشتند جز اینکه یک فریاد «لا اله الا الله» و «الله اکبر» و یک مشت پُر و یک ایمان قلبی قوی. این ایمان بود که این مردم را به این پیروزی رساند که همه حسابها فاسد از کار درآمد. حساب اینکه دست خالی نمیشود غلبه کرد بر این سلاحهای مدرن، این حسابها خلاف درآمد. چون آنها حساب - معنویات را نمیکردند؛ حساب مادیات را میکردند. معنویت غلبه کرد بر مادیات، خدا غلبه کرد بر شیطان و غلبه دارد بر شیطان.
شگفتی جهانیان از انقلاب ایران
این تحول یک نعمت بزرگی است که اگر ما نگهش داریم این نعمت خدا را، برای ما همه چیز هست. اول بفهمیم که نعمتی بوده، خدا داده است، ما خودمان ضعیف بودیم و خداوند ما را تقویت کرد و قوتی داد که همه قدرتهای خارجی را شکست دادید.
اینهایی که از خارج میآیند، از امریکا میآیند، از جاهای دیگر میآیند، میگویند که ایرانیها نمیدانند چه کردند، خارج میدانند چه خبر است؛ آنها میفهمند که چه شده است؛ خود ایرانیها توجه ندارند. باز داخل معرکه هستند نمیدانند چه شده است. تمام دُوَل پشتیبان محمدرضا بودند. نه دولتهای امریکا و شوروی و ابرقدرتها، خیر. همین دولتهای پایین تر، همین دولتهای اسلامی همه طرفدار بودند، و با همه طرفداریهایی که کردند و با همه قدرتهایی که خود این هم داشت نتوانستند این را نگهش دارند. ملت با دست خالی شکست داد هم قدرت محمدرضا را و هم آنهایی که پشتیبان او بودند. این یک مسئلهای نیست که ما بتوانیم روی موازین طبیعی حلش کنیم، این دلیل بر این است که یک مبدأ فوق این مبادی هست؛ این دلیل بر این است که خدا هست.
تداوم پیروزی در گرو انسجام و وحدت
اگر این را حفظش بکنید همه چیز دارید، اگر این انسجامی که ملت پیدا کرد و گروهها، متفرقات به هم مجتمع شدند، همه با هم شدند، آنهایی که دور از هم بودند به هم نزدیک شدند و آن ایمانی که قلبها مملو از ایمان و همه داد میزدند «جمهوری اسلامی» اگر این را ما نگهش داریم، قدر این نعمت را بدانیم، نگهش داریم، یک ملت پیروزی هستیم که دیگر نمیتوانند این ریشههای فاسد کاری انجام بدهند. لکن مهم همین است که نگهش داریم. مهم این است که ما آن وحدتی که داشتیم حفظش کنیم. حالایی که رسیدیم به یک مرتبهای از پیروزی و دشمنها را بیرون کردیم، حالا خیال - نکنیم که تمام شد قضیه و برگردیم سراغ اینکه من خانه ندارم، کسب من حالا چطوری است.
شما دیدید آن روزی که توی خیابانها میریختند - همهتان بودید لابد - توی خیابانها میریختند و فریاد «الله اکبر» را بلند میکردید، هیچ فکر این بودید که کسب شما امروز چه جوری است؟ شما کسبها را رها کرده بودید، شما پنج ماه، شش ماه بیشتر کسبها را رها کردید. یک همچو موجودی خدا ساخت. آنی که حاضر نبود یک روز دکانش را رها بکند شش ماه رها کرد، نه شش ماه رها کرد و نگران بود، شش ماه رها کرد و عاشقانه رها کرد. این را یک چیز آسانی حساب میکنید؟ اینها یک نعمتهایی است، عنایاتی است که خدای تبارک و تعالی بر شما کرد و این عنایت را، این رحمت را، دو دستی بگیرید نگهش دارید، حفظش کنید. همه با هم برادر، همه فداکار هم باشید و فداکار اسلام باشید. اگر این روحیه محفوظ بماند، این شجاعت محفوظ بماند، - و شما آذربایجانیها، مرکز شجاعتید - اگر این شجاعت محفوظ بماند و این توجه به خدا محفوظ بماند و این وحدت کلمه محفوظ بماند دیگر کسی نمیتواند، هیچ قدرتی نمیتواند شما را عقب بزند و هیچ کسی نمیتواند همه دارایی شما را بگیرد و بخورد و ببرد و خیانت به شما بکند. نه دولتی دیگر میتواند که خلاف بکند و نه ارتشی میتواند به شما تحمیل بشود و نه ژاندارمری میتواند تحمیل بشود و نه هیچ چیز. خودتانید و استقلال، آنها هم از شما هستند، آنها هم قوای شما هستند.
حکومت ایده آل اسلامی
وحدت کلمه و اسلامی بودن یک مملکت به این است که از آن رئیس جمهور که آن بالا هست به حسب اعتبار، تا آن کسی که آن پایینهاست اینها یک جور باشند، نه این از او بترسد نه او توقع داشته باشد که این از او بترسد. اسلام اینطوری است.
حضرت امیر - سلام الله علیه - که خلیفه مسلمین بود، خلیفه یک مملکتی که شاید ده مقابل مملکت ایران بود، از حجاز تا مصر، آفریقا، کذا [و] یک مقدار هم از اروپا، این خلیفه الهی وقتی توی جمعیت بود مثل همه ما که نشسته ایم با هم، این هم زیر پایش نبود، - همین بود که یک پوست داشتند - به حسب نقل - یک پوست داشتند که شب خودش و حضرت فاطمه رویش میخوابیدند، و روز روی همین پوست علوفه شترش را میریخت. پیغمبر هم همین شیوه را داشت. اسلام این است، آنی که ما میخواهیم این است. البته هیچ کس قدرت ندارد مثل او باشد اما ما میخواهیم یک خرده نزدیک، یک بویی از اسلام بیاید در ایران ما میخواهیم اینطور بشود که وقتی رئیس یک مملکتی فرض کنید رئیس جمهور، نخست وزیرش توی جمعیت میآید همچو امتیازی نباشد که مردم کنار بروند، آی آه واه بشود. زمان رژیم سابق اگر میخواست این شخص از یک خیابانی عبور کند، سازمان امنیت و مأمورها قبل از اینکه بیاید، دو روز، سه روز قبل این جاها را همه را تحت نظر میگرفتند؛ خانهها را، این خانهها را خالی میکردند از مردم، تحت نظر میگرفتند که ایشان میخواهد یک عبوری از اینجا بکند. چرا؟ برای اینکه خودش خائن بود و خائن میترسد. خیانت به مملکت کرده بود و خائن خائف است. از خودش میترسد، میترسد بکشندش. اما مالک اشتر هم اینطور بود؟ توی مردم بودند، حضرت امیر تو مردم بود، با مردم بود. پیغمبر اکرم توی مسجد - به حسب نقل - توی مسجد وقتی نشسته بودند با اصحابشان، یک عرب که از خارج میآمد نمیشناخت کدام یکی [از] آنها پیغمبرند، کدام یکی دیگران هستند. میپرسید که: کدام یکیتان هستید؟ پیغمبر کدامها هستید؟ وضع اینطور بود که دور [هم] مینشستند. یک صدری [و] یک ذیلی نبود. دور هم مینشستند. وقتی یک کسی میآمد، خوب اینها که دور هم نشستهاند کدام یکیشان هستند. وضع حکومت اسلام این است.
ارتش در دوران پهلوی
ارتش اسلام اینطور نبوده است که وقتی بیاید مردم از خوف فرار کنند از دست آنها، پشت بکنند به آنها. رژیمهای طاغوتی ارتششان برای این است که مردم را اول سرکوب کنند. ارتش ایران هیچ وقت برای این نبوده است که بروند دشمنان را سرکوب کنند. این ارتشها برای سرکوب کردن شماهاست. شما هم شاید بسیاریتان یادتان باشد که متفقین وقتی که آمدند در سرحدات، زمان رضاخان، شاید بعضیتان یادتان باشد، وقتی که - آمدند در سرحدات، به مجرد اینکه اینها (1) حمله کردند آنها (2) فرار کردند ... این را دیگر من خودم شاهد بودم، سرحد را ما شاهد نبودیم. اما از سر حد که حمله کردند تهران خالی شد. تمام صاحب منصبان از تهران رفتند طرف اصفهان. چمدانشان را پر کردند و فرار کردند. رضاخان گفته بود آخر این ارتش و این بساط چطور سه ساعت طول کشید. گفته بودند سه ساعت طول نکشید، آنها آمدند و ما رفتیم. ما برای اینکه اظهار قدرت بکنیم میگوییم سه ساعت، کی سه ساعت طول کشید؟ مسئله اینطور بود. در سر حد اینطور شد. من تهران بودم، در سر حد این قضیه واقع شده بود. سربازها در تهران از سربازخانهها بیرون ریخته بودند و فرار کرده بودند. تو خیابانها راه میرفتند، فرار میکردند. به هم ریخت. آنها در سر حد آمدند، تهران به هم ریخت. فرار کردند صاحب منصبهای ارشد، ارتشبدها و نمیدانم فرض کنید که سپهبدها؛ چمدانها را برداشتند و سوار اتومبیل شدند رفتند طرف اصفهان که از یک طرفی مثلاً پناهگاه پیدا کنند ..
ارتش برای این نبود که مقابل یک قدرت خارجی باشد، ارتش برای این بود که ماها را سرکوب کنند تا دیگران بیایند بخورند و ما نتوانیم حرف بزنیم. برای این بود. یک همچو ارتشی نمیتواند مقاومت کند در مقابل یک قدرت، بلکه نتوانست مقابله کند در مقابل شماها. البته پیوند هم شدند به ما، آنهایی که روح انسانیشان باقی بود متصل شدند به ملت، آن هم برای اینکه، میدیدند که حق با اینهاست. آنها را هم چاپیده بودند. آنها را هم خود آنها چاپیده بودند. شاید از حقوق آنها هم باز دربار یک چیزی میبرد. میگویند از پاسبانها هم میبردند. من اطلاعی ندارم.
سیره حضرت علی در حکومت
اسلام اگر ان شاء الله با خواست خدا در خارج تحقق پیدا کند، ولو به یک وجود کوچکی نازلی، غیر از این مسائل است که اینها خیال میکنند. غیر از این مطالبی است که - مردم خیال میکنند، و اینهایی که خیال میکنند که ما اسلام را میفهمیم، غیر از این مسائل است. اگر اسلام پیدا بشود، اسلام آن است که همان روزی که بیعت کردند با حضرت امیر - سلام الله علیه - همان روز - در تاریخ هست - که بیعت کردند، بیعتی که طول و عرض مملکتش آنقدر بود که عرض کردم - بیعت تمام شد بیل و کلنگش را برداشت رفت یک چشمهای بود که مشغول بود برای کندنش. رفت آنجا ... سرِ کارش. کارگر بود. حالا چشمه درآمد! میگویند که چشمه هم وقتی که کلنگ آخر را زدند مثل گردن شتر آب بیرون آمد. یک کسی گفت خوب است، گفت که این ورثه را چیز بده. بعد آن را وقفش کرد. یک همچو سردارهایی اسلام داشته است. یک همچو لشکری داشته است که وقتی جنگ میکردند - تاریخ هست - گرسنه بودند. این جهازات جنگی در کار نبود، هر چند نفرشان یک دانه شمشیر و هر چند نفرشان یک دانه شتر داشتند، این حرفها نبود که خیال کنید که حالا ساز و برگ [فراوان است] هر چند نفر یک خرما. یک دانه خرما گیر این میآمد میگذارد دهانش، همان شیرینیاش که به دهانش میرسید در میآورد میداد به رفیقش آن بگذارد دهانش. میداد رفیقش، آن میداد رفیقش، تا آن آخر. اینطور اسلام را اینها نگه داشتند، و حالا ما باید نگه داریم این اسلام را.
رسالت پاسداری و فداکاری برای اسلام
اسلام خیلی عزیز است. اسلام خیلی فدایی داده است. پیغمبر اسلام برای اسلام خیلی زحمت کشیده، تمام عمرش در زحمت بوده، تمام عمرش. آن وقتی که در مکه بود زحمتش یک طور بود، با آن رنج و تعبی که بود و مدتها در حبس، یعنی بیرون بود و نمی توانست اصلاً خودش را نشان بدهد. آن وقت هم که مدینه آمدند جنگهای زیادی که با مشرکین واقع شد و با خائنها و با گردن کلفتها و با ثروتمندها تا اینها را بخواهند خاضع کنند برای اسلام. بسته بودند چند نفر را، داشتند میآوردند. اسیر کرده بودند. فرمود ببین! ما باید با زنجیر اینها را به بهشت ببریم. جنگهایشان برای این بود که مردم را آدم کنند. نه این بود که مملکت بگیرند. مملکت گیری [روش] اسلام نیست. ممالک را که فتح - میکردند برای این بود که قلوب اینها فتح بشود، نه برای این بود که یک مملکت زیادی درست کنند، مالیات زیاد بشود؛ برای این بود که اینها را آدم کنند؛ انسان کنند. اسلام خیلی عزیز است، و اسلام خیلی فدایی داده. اسلام، امام حسین را فدایی داده؛ او را باید نگهش داشت. الآن نوبت ماست. الآن اسلام به دست ما افتاده. الآن جمهوری اسلامی است. طاغوتی در کار نیست. ما باید فکر این باشیم که این اسلام را حفظ کنیم، نگه داریم. ما باید از این اختلافاتی که تازگی دارد [پیوسته] پیدا میشود و دامن به آن میزنند؛ آنهایی که میخواهند نگذارند این اسلام تحقق پیدا کند، به آن دامن میزنند، به اختلافات دامن میزنند، ما باید این اختلافات را کوشش کنیم از بین برود، و این وحدت کلمهای که نعمت خدا، نعمت بزرگ خدا بود به ما داد محفوظ بماند، تا اینکه این بار را ان شاء الله با سلامت، سعادت به منزل برسانیم.
خداوند ان شاء الله همه شما را تأیید کند. موفق باشید. خداوند همه شما را سعادتمند کند. مملکت مال خودتان باشد، خودتان زحمت بکشید برای خودتان، نه اینکه شما زحمت بکشید و دیگران ببرند و بچاپند.والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته