- » امروز پنجشنبه، 1 آذر 1403
- » پایگاه گسترش آراء و اندیشههای امام خمینی رحمة الله علیه
- » تمامی کتابهای امام خمینی رحمة الله علیه به مرور در سایت قرار خواهد گرفت
نامه به خانم فاطمه طباطبایی (اندرزهای اخلاقی - عرفانی)
- نامهزمان: 5 خرداد 1363 / 24 شعبان 1404
مکان: تهران، جماران
موضوع: اندرزهای اخلاقی - عرفانی
مخاطب: طباطبایی، فاطمه (1)بسم الله الرحمن الرحیمفاطی که ز من نامه عرفانی خواست از مورچهای تخت سلیمانی خواست
گویی نشنیده «ما عرفناک» (2) از آنک به جبریل از او نفخه رحمانی خواست
آخر پس از اصرار، مرا وادار کردی از آنچه قلبم ناآگاه است و از آن اجنبی هستم طوطی وار چند سطری بنویسم. و این در حالی است که ضعف پیری آنچه در چنته داشتم - هر چند ناچیز بود - به طاق نسیان سپرده و گرفتاریهای ناگفتنی و نانوشتنی بر آن اضافه شده و کافی است که تاریخ این نوشتار بگویم تا معلوم شود در چه زمانی برای رد نکردن تقاضای تو شروع نمودم. شنبه 24 شعبان المعظم 1404 - 5 خرداد 1363 - خوانندگان در این تاریخ ملاحظه کنند اوضاع جهان و ایران را.
از کجا شروع کنم؟ بهتر آن است از فطرت باشد فِطْرَةَ اللهِ الّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ الله (3) در این جا به فطرت انسانها بسنده کرده، گرچه این خاصّه خلقت است وَ انْ مِنْ شَیْ ءٍ الّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ (4) همه گویند:
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم با شما نامحرمان ما خامُشیم (5) - ما نیز اکنون به عرفان فطری انسانها نظر میاندازیم و گوییم: در فطرت و خلقت، انسان امکان ندارد به غیر کمال مطلق توجه کند و دل ببندد، همه جانها و دلها به سوی اویند و جز او نجویند و نخواهند جُست و ثناخوان اویند و ثنای دیگری نتوانند کرد، ثنای هر چیز ثنای اوست، گرچه ثناگو تا در حجاب است گمان کند ثنای دیگری میگوید، در تحلیل عقلی که خود حجابی است نیز چنین باشد.
آنکه کمال - هرچه باشد - میطلبد عشق به کمال مطلق دارد نه کمال ناقص. هر کمال ناقص محدود به عدم است و فطرتْ از عدمْ تنفّر دارد. طالب علم، طلب علم مطلق میکند و عشق به علم مطلق دارد و همچنین طالب قدرت و طالب هر کمال. به فطرت، انسان عاشق کمال مطلق است و در کمالهای ناقص آنچه میخواهد کمالِ آن است نه نقص، که فطرت از آن مُنزجِر است، و حجابهای ظلمانی و نورانی است که انسان را به اشتباه میاندازد. شاعران و مدیحه سرایان گمان میکنند مدح فلان امیر قدرتمند یا فلان فقیه دانشمند را میکنند، آنان مدح و ثنای قدرت و علم را میکنند نه بهطور محدود، گرچه گمان کنند محدود است. و این فطرت امکان تبدیل و تغییر ندارد لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّم. (1)
و تا انسان در حجاب خود است و به خود سرگرم است و خَرْق حُجُب حتّی حُجُب نوری را نکرده، فطرتش محجوب است و خروج از این منزل علاوه بر مجاهدات، محتاج به هدایت حق تعالی. در مناجات مبارک شعبانیّه میخوانی: «الهی هَبْ لی کَمالَ الْانْقِطاعِ الَیْکَ وَ انِرْ ابْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاء نَظَرها الَیْکَ حَتّی تَخْرِقَ ابْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ الی مَعْدِنِ الْعَظَمَة وَ تَصیرَ ارْواحُنا مَعلَّقة بِعزِّ قُدْسِکَ. الهی وَ اجْعَلْنی مِمَّنْ نادَیتَهُ فَاجابَکَ وَ لا حَظْتهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَناجَیْتَه سِرّاً». (2) - این کمال انقطاع، خروج از منزل خود و خودی و هرچه و هرکس، و پیوستن به او است و گسستن از غیر، و هِبهای (1) الهی است به اولیای خُلَّص پس از صَعْق (2) حاصل از جلال که دنبال گوشه چشم نشان دادن او است
وَ لاحَظْتَهُ
الخ. و ابصار قلوب تا به ضیاءِ نَظْره (3) او نور نیابد، حُجُب نور خرق نشود و تا این حُجب باقی است، راهی به معدن عظمت نیست و ارواح تعلُّق به عزّ قدس را درنیابند و مرتبت تَدَلّی (4) حاصل نیاید ثُمَّ دَنی فَتَدَلّی. (5) و ادنی از این، فنای مطلق و وصول مطلق است.
صوفی! زره عشق صفا باید کرد عهدی که نمودهای وفا باید کرد
.
تا خویشتنی به وصل جانان نَرسی خود را به رهِ دوست فنا باید کرد
.
نجوای سرّی حق با بنده خاص خود صورت نگیرد مگر پس از صَعْق واند کاک جَبَل هستی (6) خود، رَزَقَنا اللهُ وَ ایَّاکِ.
دخترم! سرگرمی به علوم حتی عرفان و توحید اگر برای انباشتن اصطلاحات است - که هست - و برای خود این علوم است، سالک را به مقصد نزدیک نمیکند که دور میکند العلم هو الحجاب الاکبر؛ (7) و اگر حق جویی و عشق به او انگیزه است که بسیار نادر است، چراغ راه است و نور هدایت الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللهُ فی قَلْبِ مَنْ یَشاءُ (8) و برای رسیدن به گوشهای از آن تهذیب و تطهیر و تزکیه لازم است، تهذیب نفس و تطهیر قلب از غیر او، چه رسد به تهذیب از اخلاق ذمیمه که رهیدن از آن بسیار مجاهده میخواهد، و چه رسد به - تهذیب عمل از آنچه خلاف رضای او - جلّ و علا - است، و مواظبت به اعمال صالحه از قبیل واجبات که در رأس است و مستحبات به قدر میسور و به قدری که انسان را به عُجب و خودخواهی دچار نکند.
دخترم! عُجب و خودپسندی از غایت جهل به حقارت خود و عظمت خالق است.
اگر اندکی به عظمت خلقت به اندازهای که تاکنون بشر با همه پیشرفت علم به شمّهای از آن آگاه شده است تفکر شود، حقارت خود و همه منظومههای شمسی و کهکشانها را ادراک میکند و عظمت خالقِ آنها را اندکی میفهمد و از عُجب و خودبینی و خودپسندی خود اظهار خجلت و احساس جهالت مینماید. در قصه حضرت سلیمان نبی الله - علیه السلام - میخوانیم آنگاه که از وادی نَمل میگذرد: قالَتْ نَمْلَةٌ یا ایُّهَا النَّملَ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. (1) نمله، سلیمان نبی با همراهانش را به عنوان لایَشْعُرُونَ توصیف کند و هُدهُد به او میگوید: احَطْتُ بِمالَمْ تُحِطْ بِهِ. (2) و کوردلان نطق نَمله و طیر را نمیتوانند تحمل کنند، چه رسد به نطق ذرات وجود و آنچه در آسمانها و زمین است که خالق آنان میفرماید: ... الّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ. (3)
انسان که خود را محور خلقت میبیند - هر چند انسان کامل چنین است - در نظر سایر موجودات معلوم نیست چنین باشد، و بشر رشد نیافته چنین نیست مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوریةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ. (4) این مربوط به رشد علمی به استثنای تهذیب است و در وصف او کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ اضَلُّ (5) آمده است.
دخترم! پیمبران مبعوث شدند تا رشد معنوی به بشر دهند و آنان را از حجابها برهانند، - افسوس که شیطان قسم خورده به دست اذناب خود نگذاشت آنچه آنان میخواهند تحقق یابد فَبِعزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ اجْمَعینَ. (1) ما همه خوابیم و گرفتار حجابها النّاسُ نِیامٌ وَ اذا ماتُوا انْتَبَهُوا (2) گویی جهنم محیط به ما است و خِدْر (3) طبیعت مانع از شهود و احساس است وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ. (4) و کفر مراتب بسیار دارد، خودبینی و جهان بینی و نظر به جز او نیز از مراتب آن است. نخستین سوره قرآن را اگر با تدبّر و چشمی غیر از این چشم انداز حیوانی بنگریم و بیحجابهای ظلمانی و نورانی به او برسیم، چشمههای معارف به قلب سرازیر شود، ولی افسوس که از افتتاح آن نیز بیخبریم. آن را که خبر شد خبرش بازنیامد. (5)
من قائل بیخبر و بیعمل به دخترم میگویم در قرآن کریم این سرچشمه فیض الهی تدبر کن هر چند صِرف خواندن آن که نامه محبوب است به شنونده محجوب آثاری دلپذیر دارد، لکن تدبر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدایت میکند افَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ امْ عَلی قُلُوبٍ اقْفالُها. (6) و تا این قفل و بندها بازنگردد و به هم نریزد، از تدبر هم آنچه نتیجه است حاصل نگردد. خداوند متعال پس از قَسَم عظیم میفرماید: انَّهُ لَقُرآنٌ کَریمٌ فی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ الّا الْمُطَهَّرُونَ (7) و سر حلقه آنها آنان هستند که آیه تطهیر در شأنشان نازل گردیده.
تو نیز مأیوس نباش، که یأس از اقفال بزرگ است، به قدر میسور در رفع حُجُب و شکستن اقفال برای رسیدن به آب زلال و سرچشمه نور کوشش کن. تا جوانی در دست - تو است کوشش کن در عمل و در تهذیب قلب و در شکستن اقفال و رفع حُجُب، که هزاران جوان که به افق ملکوت نزدیکترند موفق میشوند و یک پیر موفق نمیشود.
قید و بندها و اقفال شیطانی اگر در جوانی غفلت از آنها شود، هر روز که از عمر بگذرد ریشه دارتر و قویتر شوند.
درختی که اکنون گرفتست پای به نیروی شخصی برآید ز جای
.
گرش همچنان روزگاری هِلی (1) به گردونش از بیخ بر نَگْسلی
(2) از مکاید بزرگ شیطان و نفسِ خطرناکتر از آن، آن است که به انسان وعده اصلاح در آخر عمر و زمان پیری میدهد و تهذیب و توبه إلی الله را به تعویق میاندازد برای زمانی که درخت فساد و شجره زقّوم قوی شده و اراده و قیام به تهذیب، ضعیف، بلکه مرده است.
از قرآن دور نیفتم، در این مخاطبه بین حبیب و محبوب و مناجات بین عاشق و معشوق اسراری است که جز او و حبیبش کسی را بر آن راه نیست و امکان راه یافتن نیز نمیباشد. شاید حروف مُقَطَّع در بعض سور مثل «الم»، «ص»، «یس» از این قبیل باشد، و بسیاری از آیات کریمه که اهل ظاهر و فلسفه و عرفان و تصوّف هر یک برای خود تفسیر یا تأویلی کنند نیز از همان قبیل است گرچه هر طایفه به قدر ظرفیت خود حظّی دارد یا خیالی. و شمّهای از این اسرار به وسیله اهل بیت وحی که از سرچشمه جوشان وحی بر آنان جاری شده، به دیگران به قدر استعداد میرسد و گویی بیشتر مناجاتها و ادعیه برای این امر انتخاب شده است. آنچه در ادعیه و مناجات معصومین - علیهم صلوات الله و سلامه - مییابیم، در اخبار که اکثراً به زبان عرف و عموم است کمتر یافت میشود. ولی زبان قرآن زبان دیگری است، زبانی است که هر عالم و مفسّری خود را با آن آشنا میداند و آشنا نیست. قرآن کریم از کتبی است که معارف آن بیسابقه است و تصور بسیاری از معارف آن از تصدیقش مشکلتر است. چه بسا که با برهان فلسفی و دید - عرفانی مطلبی را بتوان ثابت کرد ولی از تصور آن عاجز بود. تصور ربط حادث به قدیم که در قرآن کریم در تعبیرات گوناگونی از آن یاد فرموده است، و کیفیت معیّت حق با خلق که بعضی گویند «معیّت قیّومی» (1) است که تصور آن حتی برای آن گویندگان از معضلاتست، و ظهور حق در خلق و حضور خلقت نزد حق و اقربیت او - جلّ و علا - از حبل الورید به مخلوق و مُفاد اللهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ (2) و هُوَ الاوّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ (3) و ما یکون منْ نَجْوی ثَلثَةٍ (4) و ایَّاکَ نَعْبُدُ وَ ایَّاکَ نَسْتَعینُ (5) و امثال اینها که گمان نکنم جز بر مخاطب و به تعلیم او به نزدیکانش که اهل اینگونه مسائل بودهاند، تصورش تحقق یافته باشد. و راه یافتن به روزنهای از آن، مجاهدتِ مشفوع با تهذیب لازم دارد.
افسوس که عمر این شکسته قلم گذشت و.
از قیل و قال مدرسهام حاصلی نشد جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش
.
و امروز از جوانی که بهار یافتن است خبری نیست و بافتههای سابق را جز مشتی الفاظ نمیبینم، و به تو و سایر جوانها که طالب معرفتند وصیت میکنم که شما و همه موجودات جلوه اویند و ظهور ویاند، کوشش و مجاهدت کنید تا بارقهای از آن را بیابید و در آن محو شوید و از نیستی به هستی مطلق رسید.
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم کِانَّا الیه راجعون
(6) دخترم! دنیا و هرچه در آن است جهنم است که باطنش در آخرِ سیر ظاهر شود و ماورای دنیا تا آخر مراتب بهشت است که در آخر سیر پس از خروج از خِدْر طبیعت ظاهر شود و ما و شما و همه، یا حرکت به سوی قعر جهنم میکنیم یا به سوی بهشت و مل - اعلا.
در حدیث است که روزی پیمبر اعظم - صلی الله علیه و آله و سلم - در جمع صحابه نشسته بودند، ناگهان صدای مهیبی آمد، عرض شد: این صدا چه بود؟ فرمود: «سنگی از لب جهنم افتاد و پس از هفتاد سال اکنون به قعر جهنم رسید» (1) اهل دل گفتند: در آن حال شنیدیم مرد کافری که هفتاد سال داشت اکنون درگذشت و به قعر جهنم رسید. (2)
ما همه در صراط هستیم و صراط از متن جهنم عبور میکند، (3) باطنش در آن عالم ظاهر میشود. و در این جا هر انسانی صراطی مخصوص به خود دارد و در حال سیر است؛ یا در صراط مستقیم که منتهی به بهشت میشود و بالاتر، و یا صراط منحرف از چپ یا منحرف به سوی راست که هر دو به جهنم منتهی میشوند. و ما از خداوند منّان آرزوی صراط مستقیم میکنیم: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم، صِراطَ الَّذینَ انْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِم (4) که انحراف از یک سو است وَ لَا الضّالّینَ (5) که انحراف از سوی دیگر. و این حقایق در حشر بهطور عیان مشهود میشود.
صراط جهنم که در توصیف آن از حیث دقت و حِدّت و ظلمت نقل گردیده است، (6) باطن صراط مستقیم در این جهان است. چه بسیار راه دقیق و ظلمانی است و چه مشکل است عبور از آن برای ما واماندگان، آنان که بیهیچ انحرافْ راه را طیّ نمودند جُزْنا وَ هِیَ خامِدَة (7) گویند و هرکس به اندازه سیرش در این صراط در آن جا نیز همین سیر منعکس گردد.
غرورها و امیدهای کاذب شیطانی را کنار گذار و کوشش در عمل و تهذیب و تربیت - خود کن که رحیل بسیار نزدیک است و هر روز که بگذرد و غافل باشی دیر است. بازگو مکن که تو خود چرا مهیّا نیستی انْظُرْ الی ما قالَ وَ لا الی مَنْ قال (1) من هرچه هستم برای خود هستم و همه نیز چنین. جهنم و بهشت هرکس نتیجه اعمال او است، هرچه کِشتیم درو میکنیم.
فطرت و خلقت انسان بر استقامت و نیکی است. حُبّ به خیرْ سرشت انسانی است، ما خود این سرشت را به انحراف میکشانیم و ما خود حُجُب را میگسترانیم و تارها را بر خود میتنیم.
این شیفتگان که در صراطند همه جوینده چشمه حیاتند همه
حق میطلبند و خود ندانند آن را در آب به دنبال فُراتند همه
شب گذشته اسماء کتب عرفانی را پرسیدی، دخترم! «در رفع حُجُب کوش نه در جمع کُتب»، (2) گیرم کتب عرفانی و فلسفی را از بازار به منزل و از محلی به محلی انتقال دادی یا آنکه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات کردی و در مجالس و محافل آنچه در چَنته داشتی عرضه کردی و حضار را فریفته معلومات خود کردی و با فریب شیطانی و نفس اماره خبیثتر از شیطان محموله خود را سنگینتر کردی و با لُعبه ابلیس مجلس آرا شدی و خدای نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد که خواهد آمد، آیا با این محمولههای بسیار به حُجُب افزودی یا از حجب کاستی؟ خداوند - عزّ و جلّ - برای بیداری علما آیه شریفه مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْریة (3) را آورده تا بدانند انباشتن علوم - گرچه علم شرایع و توحید باشد - از حُجُب نمیکاهد، بلکه افزایش دهد، و از حُجُب صغار او را به حُجُب کبار میکشاند. نمیگویم از علم و عرفان و فلسفه بگریز و با جهل عمر بگذران، که این انحراف است، میگویم کوشش و مجاهده کن که انگیزهْ الهی و برای دوست باشد - و اگر عرضه کنی، برای خدا و تربیت بندگان او باشد نه برای ریا و خودنمایی که خدای نخواسته جزء علمای سوء شوی که بوی تعفّنشان اهل جهنم را بیازارد. (1)
آنان که او را یافتند و عشق او دارند انگیزهای جز او ندارند و با این انگیزه همه اعمالشان الهی است، جنگ و صلح و شمشیر زدن و نبرد کردن و هرچه تصور کنی ضَرْبَةُ عَلیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ افْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْن. (2) اگر انگیزه الهی نبود گرچه فتح بزرگ از آن حاصل شود پشیزی فضیلت ندارد. گمان نشود که مقام اولیا خصوصاً ولی الله اعظم - علیه و علی اولاده الصلوات و السلام - به اینجا ختم میشود، قلم جرأت ندارد که پیش رود و بیان طاقت ندارد که شرح دهد و با محجوبان، ما محجوبان چه گوییم و خود ما چه میدانیم که گوییم و آنچه هست گفتنی نیست و از افق وجود ما برتر است، ولی باشد که یاد حبیب و ذکر او در دل و جان اثری کند هر چند از آن خبری دریافت نشود، همچون عاشق بی سوادی که به سوادنامه محبوب نظر کند و دل خوش دارد که این نامه محبوب است و همچون پارسی زبانِ پریشانِ عربی ندانی که قرآن کریم را خوانَد و چون از اوست لذّت بَرَد و حالی به او دست دهد که هزاران بار بهتر از ادیب دانشمندی است که به اعراب و مزایای ادبی و بلاغت و فصاحت قرآن سر خود را گرم کند، و فیلسوف و عارفی است که به مسائل عقلی و ذوقی آن بیندیشد و از محبوب غافل باشد چون مطالعه کُتب فلسفی و عرفانی که به محتوای کتاب مشغول و به گوینده آن کاری ندارد.
دخترم! موضوع فلسفه، مطلق وجود است از حق تعالی تا آخرین مراتب وجود، و موضوع علم عرفان و عرفان علمی وجود مطلق است یا بگو حق تعالی است و بحثی به جز حق تعالی و جلوه او - که غیر او نیست - ندارد. اگر کتابی یا عارفی بحث از چیزی غیر حق کند نه کتابْ عرفان است و نه گوینده عارف است، و اگر فیلسوفی در وجود به آنطور - که هست نظر کند و بحث نماید نظرش الهی و بحثش عرفانی است و همه اینها غیر از ذوق عرفانی است که از بحث به دور است و غیر، از آن مهجور، تا چه رسد به شهود وجدانی و پس از آن نیستی در عین غرق در هستی «ادْفَعِ السِّراج که شمس طالع شد». (1)
دخترم! شنیدم میگفتی: میترسم ایام امتحان متأسف شوم که چرا کار نکردم در روزهای تعطیل. این تأسف و امثال آن هرچه هست سهل است و زودگذر، آن تأسف دائمی و ابدی است که چون به خود آیی توجه کنی که همه چیز را میبینی جز او و آن روز پردهها افتادنی و حجابها برداشتنی نیست.
امیرالمؤمنین در دعای کمیل عرض میکند: «فَهَبْنی یا الهی و سَیِّدی وَ مَوْلایَ وَ رَبّی صَبَرْتُ عَلی عَذابِکَ فَکَیْفَ اصْبِرُ عَلی فِراقِک». (2) من کوردل تاکنون نتوانستم این فقره و بعض فقرات دیگر این دعای شریف را به جِدّ بخوانم بلکه آن را از زبان علی - علیه السلام - میخوانم و ندانم آن چیست که صبر بر آن از عذاب خدا در جهنم مشکلتر است؛ آن عذابی که تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَة؟ (3) گویی «عذابک» همان «نارُالله» (4) است که فؤاد را میسوزاند. شاید این عذاب فوق عذاب جهنم باشد ما کوردلان نمیتوانیم این معانی فوق فهم بشری را ادراک و تصدیق کنیم، بگذار و بگذاریم آنها را برای اهلش که بسیار کم است.
در هر حال کتب فلسفی خصوصاً از فلاسفه اسلام و کتب اهل حال و عرفان هر کدام اثری دارد. اوّلیها، انسان را ولو بهطور دورنما آشنا میکند با ماوراء طبیعت، و دوّمیها خصوصاً بعضی از آنها چون «منازل السائرین» (5) و «مصباح الشریعه» (6) که گویی از - عارفی است که به نام حضرت صادق - علیه السلام - بهطور روایت نوشته است، دلها را مهیّا میکنند برای رسیدن به محبوب و از همه دل انگیزتر مناجات و ادعیه ائمه مسلمین است که راهبرند به سوی مقصود نه راهنما، و دست انسان حقجو را میگیرند و به سوی او میبرند، افسوس و صدافسوس که ما از آنها فرسنگها دور هستیم و مهجور.
دخترم! سعی کن اگر اهلش نیستی و نشدی، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنی و معاندت با آنان را از وظایف دینی نشمری، بسیاری از آنچه آنان گفتهاند در قرآن کریم بهطور رمز و سربسته، و در ادعیه و مناجاتِ اهل عصمت بازتر، آمده است و چون ما جاهلان از آنها محرومیم با آن به معارضه برخاستیم. گویند صدر المتألّهین دید در جوار حضرت معصومه - سلام الله علیها - شخصی او را لعن میکند، پرسید: چرا صدر را لعن میکنی؟ جواب داد: او قائل به وحدت واجب الوجود است، گفت: پس او را لعن کن! این امر اگر قصه هم باشد حکایت از یک واقعیت دارد. واقعیت دردناکی که من خود قصههایی را دیده یا شنیدهام که در زمان ما بوده است.
من نمیخواهم تطهیر مدعیان را بکنم که: «ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد». (1) میخواهم اصل معنی و معنویت را انکار نکنی، همان معنویتی که کتاب و سنّت نیز از آن یاد کردهاند و مخالفان آن یا آنها را نادیده گرفته و یا به توجیه عامیانه پرداختهاند. و من به تو توصیه میکنم که اول قدم، بیرون آمدن از حجاب ضخیم انکار است که مانع هر رشد و هر قدم مثبت است. این قدمْ کمال نیست، لکن راهگشای به سوی کمال است چنانچه «یقظه» را که در منازل سالکان اول منزل محسوب شده است (2) از منازل نتوان شمرد، - بلکه مقدمه و راهگشای منازل سالکین است. در هر صورت با روح انکار نتوان راهی به سوی معرفت یافت.
آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند هرچه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهی و خودبینیشان خدشه وارد نشود «مادر بُتها بُتِ نفس شماست» (1) تا این بت بزرگ و شیطان قوی از میان برداشته نشود راهی به سوی او - جلّ و علا - نیست، و هیهات که این بت شکسته و این شیطان رام گردد. از معصوم نقل شده که: شَیْطانی آمَنَ بِیَدی (2) از این نقل معلوم شود که هرکس را هرچه بزرگ مرتبت باشد شیطانی است و اولیای خدا موفق شدهاند به مهار کردن بلکه مؤمن نمودن آن.
میدانی شیطان با پدر بزرگ ما آدم - صفیُّ الله - چه کرد؟ او را از جوار حق فرو کشید و پس از وسوسه شیطان و نزدیکی به شجره - که شاید نفس باشد یا بعض مظاهر آن - فرمان اهْبِطُوا (3) رسید و منشأ همه فسادها و عداوتها شد، آدم - علیه السلام - با دستگیری حق تعالی توبه کرد و خداوند او را صفیّ خود فرمود، من و تو نیز که مبتلای به شجره ابلیسیه هستیم باید توبه کنیم و از حق - جلّ و علا - در خلوت و جلوت بخواهیم با استغاثه که دست گیرد به هر وسیله که خواهد و ما را نیز به توبه رساند بلکه از اصطفاء آدمی بهرهای گیریم. و این نتواند بود مگر با مجاهدت و ترک شجره ابلیس با همه شاخهها و اوراق و ریشههای آن که در وجود ما منتشر و هر روز محکمتر و توسعه دارتر میشود.
با تعلُّق به شجره خبیثه و شاخهها و ریشههای آن بیشک نتوان راهی به مقصد پیدا کرد و ابلیس همین تهدید را کرد و بسیار موفق بود. و جز معدودی از عبادالله صالحین و - نیز اولیای مقربین - علیهم السلام - از حیلههای شیطان و نفس خبیثِ مظهر ابلیس کس نتواند گریزد و اگر بتواند، از همه شاخهها و ریشههای دقیق و بسیار پیچیده او نتواند مگر با دستگیری خداوند متعال آنطور که صفیّ الله را رهاند ولی ما کجا و آن استعداد برای قبول کلمات.
آیه کریمه دراین باب شایان تفکر بسیار است چه که میفرماید: فَتَلقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ (1) نفرموده: وَ الْقی الَیْهِ کَلِماتٍ، گویی با سیر إلیه کلمات را دریافت نموده است گرچه اگر «الْقی الَیْهِ» هم بود، بی سیر کمالی، قبولْ امکان نداشت. و باید در آیه دیگر که راجع به همین قضیه اشاره فرموده نیز تفکر کرد، میفرماید: فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ (2) گویی ذوقی و طعمی بیشتر نبوده با این وصف چون از مثل ابوالبشر بوده آن پیامدها را داشته.
حال باید وضع خود را بنگریم که به تحقیق، به همه شاخهها و برگها و ریشههای شجره پیوند خوردیم.
دخترم! آفات زیاد بر سر راه است. هر عضو ظاهر و باطن ما آفتها دارد که هر یک حجابی است که اگر از آنها نگذریم به اول قدم سلوک إلی الله نرسیدیم. من که خود مبتلا هستم و جسم و جانم ملعبه شیطان است، به بعض آفات این عضو کوچک و این زبان سرخ که سرسبز را به باد دهد و آنگاه که ملعبه شیطان است و آلت دست او، جان و روح و فؤاد را تباه کند، اشاره میکنم:
از این دشمن بزرگ انسانیت و معنویت غافل مشو، گاهی که در جلسات انس با دوستان هستی خطاهای بزرگ این عضو کوچک را آنقدر که میتوانی شمارش کن و ببین با یک ساعت عمر تو که باید صرف جلب رضای دوست شود چه میکند و چه مصیبتها به بار میآورد که یکی از آنها غیبت برادران و خواهران است، ببین با آبروی چه اشخاصی بازی میکنی و چه اسراری را از مسلمانان روی دایره میریزی و چه حیثیاتی را خدشهدار میکنی و چه شخصیتهایی را میشکنی؟ آنگاه این جلسه شیطانی را مقیاس - بگیر و ملاحظه کن در یک سال در همین امر پیش پا افتاده چه کردی و در پنجاه - شصت سال دیگر چه خواهی کرد و چه مصیبتها برای خود به بار خواهی آورد، در عین حال آن را کوچک میشماری، و این کوچک شمردن از حیلههای ابلیس است که خداوند به لطف خود ما را همگی از آن مصون دارد.
دخترم! نگاهی کوتاه به آنچه درباره غیبت و آزار مؤمنین و عیب جویی و کشف سرّ آنان و تهمت آنان وارد شده، دلهایی را که مُهر شیطان بر آنها نخورده میلرزاند و زندگی را بر انسان تلخ میکند، اینک برای علاقهای که به تو و احمد دارم توصیه میکنم از آفات شیطانی خصوصاً آفتهای بسیار زبان خودداری کنید و همّت به نگهداری آن کنید، البته در آغاز قدری مشکل است، لکن با عزم و اراده و تفکر در پیامدهای آن آسان میشود. از تعبیر بسیار تعییر (1) کننده قرآن کریم عبرت بگیر که میفرماید: وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاًایُحِبُّ احَدُکُمْ انْ یَأکُلَ لَحْمَ اخیهِ مَیْتاً. (2) شاید اخبار از صورت برزخیّه عمل میدهد و شاید حدیثی که از حضرت سید الموحدین منقول است در موعظههای بسیاری که به نوف البکالی فرموده است اشاره به همین امر باشد به حسب یک احتمال، در آن حدیث است که نوف طلب موعظه کرد از مولا و ایشان فرمودند: اجْتَنِبِ الْغَیْبَةَ فَانَّها ادامُ کِلابِ النَّارِ، ثُمَّ قالَ: یا نَوْفُ کَذَبَ مَنْ زَعَمَ انَّهُ وُلِدَ مِنْ حَلال وَ هُوَ یَأکُلُ لُحُومَ النَّاسِ بالْغیبَةِ. (3) و از رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - نقل شده که فرمود: وَ هَلْ یَکُبُّ النَّاسَ فِی النَّارِ یَوْمَ الْقیمَةِ إلّا حَصائِدُ الْسِنَتِهمْ. (4) از این حدیث و حدیثهایی که کم نیست استفاده میشود که جهنم صورت باطنی اعمال ما است.
بارالها! ما را و این خانمان را و خانوادههای مربوط به ما را از آفات شیطانی نجات مرحمت فرما و ما را از کسانی که آزار مسلمانان به زبان و عمل خود نمودهاند قرار مده. - این چند صفحه را به تقاضای فاطی نوشتم و من خود اعتراف میکنم که خود نتوانستم از مکاید (1) شیطان بگریزم، امید است فاطی که نعمت جوانی را دارد این توفیق را پیدا کند. و السلام علی عبادالله الصالحین.12 شهر رمضان المبارک 1404
روح اللّه الموسوی الخمینی